آرزوهای شهید خط‌شکن به روایت همسر
کد خبر: 4189418
تاریخ انتشار : ۰۹ دی ۱۴۰۲ - ۰۹:۰۰
هر روز با یک شهید مدافع حرم/ 18

آرزوهای شهید خط‌شکن به روایت همسر

محمدحسین سراجی پس از اعزام به سوریه، ۱۳ روز در منطقه حضور داشت و در نهایت همان‌طور که دوست داشت و آروز می‌کرد همچون حضرت زهرا(س) از ناحیه پهلو مجروح شد و با عنایت خدا به شهادت رسید.

محمدحسین سراجی، شهید مدافع حرم ششممحمدحسین سراجی، شهید مدافع حرم ششم دی‌ماه سال ۱۳۵۹ در یک خانواده مذهبی در قم به دنیا آمد. اصالت خانوادگی‌اش به گناوه در استان بوشهر می‌رسد. نام پدر علی و نام مادرشان خیریه است. شهید از کودکی با فرهنگ ایثار و شهادت آشنا بود و قامت راست پدر را در لباس رزمندگان هشت سال دفاع مقدس دیده بود.

پدرش افتخار جانبازی در جنگ را داشت و سال‌ها طعم تلخ اسیری در زندان‌های رژیم بعث را هم چشیده بود. عشق به آرمان‌های انقلاب اسلامی باعث شد محمدحسین از همان ابتدای جوانی لباس سبز پاسداری بر تن کند. وی در سال ۱۳۸۱ وارد سپاه شد و خدمتش را در لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) قم آغاز کرد. 

پیش از ورود به سپاه نیز سوابق زیادی در بسیج داشت. سال ۱۳۸۶ آغاز زندگی مشترکش را با یک مراسم ساده و سنتی جشن گرفت و از آن روز عاشقانه‌هایش را کنار همسرش کلید زد. شهید و همسرش از کودکی هم‌محله و با خانواده یکدیگر آشنا بودند. آن زمان محمدحسین دانشجو و عضو فعال بسیج بود و شغلی نداشت، اما دلش از ایمان به خداوند سرشار بود. همسرش درباره آن روز‌ها می‌گوید: «من هشت سال در کنار محمدحسین زندگی کردم. وی همه زندگی و دارایی من بود. حاصل زندگی‌مان دو فرزند پسر به نام‌های امیرعلی متولد ۱۳۸۹ و امیرمحمد متولد ۱۳۹۳ است؛ محمدحسین مرد بسیار مهربان، مظلوم، باوقار، متین، خوش‌اخلاق و مهمان‌نوازی بود. بسیار دوست داشت که پسرهایمان ادامه تحصیل بدهند. به من هم سفارش می‎کرد که همواره زیارت عاشورا بخوانم، حتی روزی یک مرتبه.»

 شهید محمدحسین سراجی فردی کم‌حرف بود و به‌دلیل سادات بودن همسرش، احترام ویژه‌ای برای ایشان قائل بود. یکی از دوستانش تعریف می‌کند به محمدحسین گفتم حرفی بزن چرا ساکتی؟ گفت: «اگر می‌خواهی خدا به تو نگاه کند باید کم صحبت کنی.»

شهید سراجی رابطه بسیار صمیمی و خوبی با پدر و مادر و خانوداده خود داشت؛ در زمان شهادت فرزند بزرگشان، شش ساله و فرزند کوچکشان یک ساله بودند، با تمام مشغله‌هایی که داشت وقت زیادی را با آن‌ها می‌گذراند و با فرزندان‌ رفیق بود و زیاد به تفریح می‌رفتند.

همسر ایشان بیان می‌کند وی بسیار از شهادت و رفتن صحبت می‌کرد و می‌گفت: «من خیلی زود می‌روم. خیلی در این دنیا نمی‌مانم. دائم از شهادت صحبت می‌کرد و می‌گفت دعا کن شهید شوم، من هم می‌خندیدم. می‌گفتم که شکرخدا ما در جنگ نیستیم. آخر چطور می‌خواهی شهید شوی. می‌گفت تو دعا کن من شهید می‌شوم.»

شهید سراجی از خادمان مسجد مقدس جمکران بود و همیشه دقیقاً سر ساعت در مسجد حاضر می‌شد و تا پایان ساعت شیفت خود در جمکران بود؛ همچنین جمعه‌ها خارج از شیفت‌ خود به جمکران می‌رفت.

دیدم که جانم می‌رود

محمدحسین از همان آغاز درگیری‌ها در سوریه، عزمش را برای حضور در این کشور و پیوستن به صف مدافعان حرم جزم کرده بود. بعد از پیگیری‌های زیاد، اواخر آذرماه ۱۳۹۴ از طریق لشکر علی بن ابی‌طالب(ع) شهر مقدس قم داوطلبانه راهی سوریه شد، در حالی که پنج سال پیش به جمع سبزپوشان سپاه پاسداران پیوسته بود.

این اولین باری بود که محمدحسین به سوریه می‌رفت. همسرش از آن روز‌های به یاد ماندنی می‌گوید: «وقت رفتن رو به من کرد و گفت: زهرا، برایم دعا کن شهید شوم. گفتم: محمدحسین، دلم برایت تنگ می‌شود. گفت: عیبی ندارد، فدای دل زینب(س)، بچه‌ها هم که حال و هوای خودشان را داشتند. امیرمحمد، پسر کوچکم خیلی متوجه نبود، اما امیرعلی، پسر بزرگم می‌گفت بابا نرو. پدرش هم می‌گفت: «زود می‌آیم پیشت بابایی»؛ آخرین لحظات جدایی ما از محمدحسین، ساعت ۳ صبح بود. خودم ساکش را بستم و از زیر قرآن ردش کردم و آب پشت سرش ریختم و رفت. در آن لحظات، دیدم که جانم می‌رود.»

شهید محمدحسین سراجی در سوریه از نیرو‌های خط‌شکن عملیات بود و برای همین نامش ۱۳ بهمن سال ۱۳۹۴ در فهرست اولین شهدای عملیات آزادسازی شهرک‌های «نبل و الزهرا» ثبت شد. وی ۱۳ روز در منطقه حضور داشت و در نهایت همان‌طور که دوست داشت همچون حضرت زهرا(س) با عنایت خداوند از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکرش توسط یکی از دوستانش به نام «حسین رضایی» که ایشان هم بعد‌ها به شهادت رسید، به عقب آورده می‌شود. 

قرائت زیارت عاشورا برای رسیدن به شهادت

همرزمان و دوستان محمدحسین که در منطقه حضور داشتند، تعریف می‌کنند که هر وقت فرصتی دست می‌داد، محمدحسین به قرائت زیارت عاشورا می‌پرداخت و می‌گفت: «من دوست دارم مثل مادرمان حضرت زهرا(س) از پهلو مجروح شوم و به شهادت برسم.» که عاقبت در عملیات آزادسازی شهرک‌های شیعه‌نشین نبل و الزهرا که بیش از چهار سال در محاصره داعشی‌ها بود، با اصابت گلوله به پهلویش به شهادت می‌رسد.

همسر شهید می‌گوید: «آخرین باری که تلفنی با محمدحسین صحبت کردم، شب قبل از عملیات بود، به او گفتم من دیگر طاقت ندارم، خواهش می‌کنم دیگر کافی است، برگرد.» گفت: «باید تحمل کنی، شاید دیگر اصلاً نیایم.»

همان شب همسرشان خواب می‌بینند که به او می‌گویند شهید سراجی به آرزویش رسید، شهادت مبارکش باشد؛ شهید سراجی نیز در منطقه خوابی دیده بود که همرزمش بعد از شهادت برای همسر ایشان تعریف می‌کند، وی به همرزمانش گفته بود: «در خواب دیدم بین بچه‌ها لباس شهادت تقسیم می‌کردند، در انتها یک لباس که از ناحیه پهلو پاره شده بود، باقی ماند و من آن لباس را پوشیدم.»

چه زیبا خدا مزد اخلاص و مجاهدت‌های محمدحسین را با شهادت در رکاب مولایش داد و سرانجام با عشقی که به حضرت زهرا(س) داشت، همان‌طور که دوست داشت با خدا ملاقات کرد و عاشقانه در خون خود غلتید؛ زمانی که خبر شهادت ایشان به ایران می‎رسد، یکی از اقوام تلفنی به همسرشان می‌گوید که محمدحسین مجروح شده و زمانی که همسرش به خانه مادر شهید مراجعه می‌کند متوجه شهادت ایشان می‌شود.

در رابطه با روز‌های آخر قبل از شهادت، دوستان و همرزمانش بیان می‌کنند که او بسیار کم‌حرف شده بود و در زمان‌هایی که وقت آزاد داشتیم می‌دیدیم که ایشان روی یک تپه و دور از همه مشغول قرائت زیارت عاشوراست و مدام این اتفاق تکرار می‌شد.

همسرش می‌گوید: «من می‌دانستم که محمدحسین شهید می‌شود، اما زمانی که خبر شهادتش را شنیدم شوکه شدم و وقتی که پیکرشان برگشت و در اولین دیدار تنها از او خواستم که مراقب فرزندان‌مان باشد همانطور که قبل از شهادت به من این قوت قلب را داده بودند.»

وی وصیتی که به همسرشان داشتند بیشتر درخصوص فرزندانشان بود و تأکید داشت پسر کوچکشان دروس حوزه علمیه را طی کند و جز عالمان شود و پسر بزرگشان تحصیلات دانشگاهی را ادامه دهند.

مراسم تشییع شهید نیز به‌گونه‌ای بود که از حرم حضرت معصومه(س) تا گلزار شهدا جمعیت فراوانی حضور داشتند. بیشتر آن‌هایی که برای مراسم شهید مدافع حرم آمده بودند از جوانان بودند؛ جوانانی که نه انقلاب را دیده‌اند و نه جنگ را درک کرده‌اند، اما معنای ایثار شهدای مدافع حرم را خوب می‌دانند.

محمدحسین لایق شهادت بود

محمدحسین بعد از بدرقه مردم شهید‌پرور در گلزار شهدای علی‌ بن جعفر(ع) به خاک سپرده شد. دوستان و آشنایان محمد‌حسین همواره بیان می‌کنند که محمدحسین لایق شهادت بود و حیف بود وی طوری دیگر به دیدار خدای خود برود.

یکی از دوستان محمدحسین نیز در خاطره جالبی می‌گوید: «اوخر پاییز سال ۹۴ بود که صبح زود برای اعزام به منطقه رزمایش بزرگ بسیج، در گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) قم تجمع کرده بودیم. پس از عبور از قبور مطهر شهدا و قرائت فاتحه، به قسمت انتهایی گلزار رسیدم که دیگر قبر شهیدی آنجا نبود. دیدم محمدحسین سراجی در جایی نشسته و در حال قرائت قرآن است؛ به شوخی گفتم: اخوی، این محلی که بالای سرش قرآن می‌خوانی، قبر هیچ شخصی نیست. وی هم مثل همیشه تبسمی کرد و پاسخ داد: «به زودی یک نفر در اینجا دفن می‌شود.» این ماجرا گذشت و آن روز به محل رزمایش رفتیم، اتفاقاً در روز پایانی رزمایش باران سختی گرفت و دیدم محمدحسین کاورش را به تن یکی از بسیجیانی می‌کرد که از استان دیگری آمده و سردش شده بود.

بهمن ۹۴ پس از شنیدن خبر شهادت محمدحسین، مدتی از این خبر شوکه و ناراحت بودم و حتی در مراسم تشییع شهید نیز نتوانستم شرکت کنم. تا اینکه یک روز برای فاتحه‌خوانی و ادای احترام به مزار شهدای مدافع حرم، سراغ قبر شهید سراجی را گرفتم و با کمال تعجب دیدم محمدحسین در همان محلی که روز رزمایش به من نشان داده بود، دفن شده است.

گزارش از علی حسینی

انتهای پیام
captcha