شهیدی که معتقد بود همه کارها برای امام زمان(عج) باشد
کد خبر: 4189372
تاریخ انتشار : ۰۲ دی ۱۴۰۲ - ۰۹:۴۰
هر روز با یک شهید مدافع حرم/۱۲

شهیدی که معتقد بود همه کارها برای امام زمان(عج) باشد

شهید اسداللهی مقید بود نیت همه کار‌ها برای امام زمان(ع) باشد، حمیدآقا خیلی امام زمانی بود، در وصیت‌نامه خودش حتی به محمد که نزدیک به چهار سالش بود گفته است «زندگی کن برای مهدی، درس بخوان برای مهدی، ورزش کن برای مهدی» و همچنین خطاب به او گفته «که من تو را از خدا برای خودم نخواستم از خدا خواستم فرزندی به من بدهد که عصای دست من نه عصای دست امام زمانش باشد.»

حمیدرضا اسداللهی، شهید مدافع حرمحمیدرضا اسداللهی، شهید مدافع حرم متولد ۱۵ بهمن سال ۱۳۶۳ یکی از اعضای اصلی مرکز مطالعات راهبردی تربیت اسلامی به‌شمار می‌رفت که تاکنون اقدامات و فعالیت‌های گسترده‌ای را در عرصه‌های تربیتی و فرهنگی در کشورهایی، چون پاکستان، عراق و لبنان ساماندهی و مدیریت کرده بود.

شهید حمیدرضا اسداللهی از خادمان حسین(ع) بود و سرانجام در راه اهل بیت(ع) بر اثر اصابت ترکش خمپاره به گردن، ۲۹ آذر ۱۳۹۴ در منطقه حلب سوریه شهید شد؛ در ادامه متن گفت‌وگوی خبرنگار ایکنا از قم با حمیده غلام‌زاده، همسر شهید حمیدرضا اسداللهی را می‌خوانید:

ایکنا - از آشنایی‌تان با شهید اسداللهی و معیار‌هایی که سبب شد ایشان را به‌عنوان همسر انتخاب کنید، بفرمایید.

آشنایی ما به سال ۱۳۸۷ برمی‌گردد؛ شهید اسداللهی به‌واسطه‌ یکی از اقوام ما که با او همکار بود معرفی شد، مادرش تماس گرفت و آمد خواستگاری، از روزی که آمدند تا زمانی که جواب مثبت را به آن‌ها دادیم، یک هفته طول کشید. بعد از یک ماه صیغه محرمیت، عقد دائم ما خوانده شد و پس از اینکه سه ماه عقد بودیم عروسی کردیم. ۳۰ آذر، شب یلدا محرم شدیم و اردیبهشت هم عروسی کردیم و زندگی مشترک ما آغاز شد.

حمید آقا، اولین خواستگار من به‌صورت رسمی بود و چون خواهر بزرگتر داشتم مادرم موافقت نمی‌کرد که من قبل از خواهرم ازدواج کنم و همین باعث شد من خیلی درگیر ازدواج نباشم که بخواهم جدی به ازدواج فکر کنم و در ذهنم معیار بچینم، اما چیزی که خیلی برای من مهم بود ایمان و اخلاق بود و این دو گزینه را در جلسه خواستگاری در شهید اسداللهی دیدم.

به یاد دارم که شهید اسداللهی در جلسه خواستگاری گفت: «من با شادی اهل بیت(ع) شاد هستم و در غم آن‌‎ها نیز غمگین هستم و این را از ظاهر من می‌توانید ببینید»، مقید بود در میلاد اهل بیت(ع) رنگ‌های شاد و لباس‌های نو بپوشد و اگر لباس جدیدی می‌خرید اول می‌برد و در حرم امام رضا(ع) می‌پوشید، خیلی اهل حلال و حرام بود همه اولویت او خدا بود و این ویژگی‌ها برای من مهم بود و باعث شد به او جواب بله بدهم.

ایکنا - از اخلاق و رفتار شهید در برخورد با شما و خانواده‌اش سخن بگویید. 

شهید اسداللهی خیلی شخصیت خوش‌اخلاق و شادی داشت و اهل بگو و بخند بود. از آن شخصیت‌هایی بود که مجلس را دست می‌گرفت. ما هم، چون بدون آشنایی زندگی مشترک شروع کردیم، یک مقدار طول کشید تا با شخصیت یکدیگر آشنا بشویم، اما به تدریج بعد از هفت سال زندگی شرایط طوری شده بود که لازم نبود به من چیزی را بگوید بلکه من با نگاه می‌فهمیدم که چه چیزی خوشحال و یا ناراحتش می‌کند. وقتی عصبانی می‌شد سعی داشت از فضای آنجا دور شود و اهل داد و بیداد نبود. 

خیلی خانواده‌دوست بود و به‌ویژه خیلی به مادرش محبت می‌کرد، دست و پای مادرش را می‌بوسید و من همیشه گفته‌ام یکی از دلایلی که خدا او را برای شهادت خرید همین احترامی بود که به پدر و مادر می‌گذاشت، خیلی مادرش را دوست داشت با خواهر و برادرشان خیلی مهربان بود؛ در مناسبت‌های مختلف برای آن‌ها کادو می‌خرید و با پدرش هم همین رفتار مهربان و در اوج احترام را داشت.

وقتی حمید آقا شهید شد ما دو فرزند پسر داشتیم یک پسر چهار ساله و یک پسر دو ماهه، با محمد که به سن بازی رسیده بود خیلی بازی می‌کرد او را همراه خودش به تفریح و به پایگاه بسیج می‌برد؛ اما نوع صحبت کردن با او خیلی مردانه و بزرگ‌منشانه بود. مثلاً وقتی می‌خواست به سوریه برود او را به اتاق برد و خیلی مردانه راجع به علت سوریه رفتنش با او صحبت کرد در عین حال همانقدر بازی‌های بچگانه داشتند. 

پسرم احمد خیلی کوچک بود و حتی به یاد دارم که شهید اسداللهی وقتی می‌خواست به سوریه برود گفت: «چقدر خوب هست که هنوز احمد کوچک است و خندیدن به من را یاد نگرفته است و چهره مرا تشخیص نمی‌دهد شاید اگر این طور نبود دلم پیش بچه‌ها و شما می‌ماند و نمی‌توانستم مسیرم را ادامه بدهم.»

ایکنا - آیا در مورد شهادت سخن می‌گفت؟ 

به‌طور جدی نه، اما به‌صورت ضمنی صحبت کرده بود، مثلاً اینکه می‌گفت منم شهید می‌شوم، اما از آن عبور می‌کردیم و مفصل یا با جزئیات درباره‌اش صحبت نمی‌کردیم. همسرم در واقع طرز فکرش هم این بود که می‌روم سوریه تا بیشترین اثرگذاری را داشته باشم نه اینکه صرفاً بروم که شهید شوم. واقعاً هم در این خصوص خود را بسیار توانمند کرده بود و ما بیشتر در مورد اینکه پس از برگشت از سوریه چه کاری انجام دهیم صحبت کردیم تا اینکه بعد از شهادتشان چه کار کنیم.

ایکنا - رابطه شهید با امام زمان(عج) چگونه بود؟

حمیدآقا خیلی امام زمانی بود، در وصیت‌نامه خودش حتی به محمد که نزدیک به چهار سالش بود گفته است «زندگی کن برای مهدی، درس بخوان برای مهدی، ورزش کن برای مهدی» و همچنین خطاب به او گفته «که من تو را از خدا برای خودم نخواستم از خدا خواستم فرزندی به من بدهد که عصای دست من نه عصای دست امام زمانش باشد»؛ همسرم همواره به من توصیه می‌کرد وقتی غذا می‌پزی این نیت را داشته باش که بچه‌ها به‌واسطه این غذایی که می‌خورند برای نصرت امام زمان(عج) و رفع موانع ظهور، انرژی بگیرند. 

خودش خادم پژوهشی جمکران بود. به یاد دارم کسی را برای کاری معرفی کرد و پشت تلفن آن شخص پرسید حقوق این کار چقدر است؟ حمیدآقا گفت این کار، کار امام زمان(عج) است، تا حالا شده برای اینکه بروی سربازی نگران این باشی چه کسی به تو پتو و بالشت و اسلحه می‌دهد و حالا چطور این‌ها را تهیه کنم؟ قطعاً این فکر‌ها را نمی‌کنی، چون می‌دانی این‌ها با فرمانده است و تجهیزاتت با خود اوست، این کاری را هم که به تو می‌گویم کار امام زمان(عج) است و نباید نگران باشی چراکه امام زمان(عج) که فرمانده تو است همه امکانات و تجهیزات و رزق تو را می‌رساند.

ایکنا - آیا شهید اهل کمک خیر به دیگران بود؟

شهید به شدت اهل کار خیر بود و کار خیر و جهاد یک بخشی از زندگی او بود، ایام عید اردو‌های جهادی می‌رفت و اگر کسی مشکلی یا بیماری داشت پیگیری می‌کرد؛ به یاد دارم پرونده پزشکی یکی از رزمنده‌های عراقی را که مجروح شده بود آورد و چندین روز پیگیری کرد و حتی یک وقت‌هایی که همسر رزمنده عراقی همراه همسرش می‌آمد مرا هم همراه با خود می‌برد که آن خانم احساس راحتی داشته باشد. قبل از رفتن به سوریه هم از دوستانش پول قرض کرد و یک کارتن دارو تهیه کرد و به سوریه برد.

ایکنا - مهم‌ترین وصیت شهید به شما و شیرین‌ترین خاطره‌تان چه بود؟

مهم‌ترین وصیت شهید بحث امام زمان(عج) و ولایت فقیه بود؛ خیلی دغدغه این دو را داشت، اینکه نیت همه کار‌ها برای امام زمان(عج) باشد و تبعیت از مقام معظم رهبری داشته باشند و این را خیلی در زندگی خودش هم اجرا می‌کرد.

شیرین‌ترین خاطراتم با شهید به سفر‌هایی برمی‌گردد که باهم داشتیم، در یکی از این سفر‌ها که به مشهد رفته بودیم ایام تولد او بود و من برایش هدیه‌ای گرفته بودم و خیلی غافلگیر و خوشحال شد، یکی از شیرین‌ترین لحظات دیگر زندگی ما زمانی بود که احمد پسر دومم به دنیا آمد و همسرم خیلی شرایط خوبی را برایم رقم زد.

شهادت حمید آقا در سالگرد عقدمان بود و هر آنچه که در تعامل با هم می‌خواستیم، به آن رسیده بودیم و تمام آمال و آرزو‌های من در او خلاصه می‌شد و بعد از تولد فرزند دوم به من خیلی رسیدگی کرد.

در یکی از سفر‌هایی که به جنوب داشتیم به منطقه شرهانی رفتیم و آنجا در حال تفحص یک شهید بودند و وقتی فهمیدند که ما سال اولی است که ازدواج کرده‌ایم، یک قرآن به ما هدیه دادند و اجازه دادند تا آن شهید تازه تفحص شده را زیارت کنیم. من آنجا عاقبت به‌خیری زندگی‌مان را خواستم و به نظرم موفق هم شدم و به خواسته‌ام رسیدم.

ایکنا - از آخرین ساعات قبل از شهادت ایشان اگر مطلبی دارید، بفرمایید. چگونه از شهادت ایشان باخبر شدید؟

من یکی دو روز بود که از ایشان خبر نداشتم و روزی که به من زنگ زدند تا با هم صحبت کنیم من به دلیل کمر دردم به ام آر آی رفتم و خیلی هم نگران این بودم که نکند وقتی به اتاق ام آر آی می‌روم همسرم زنگ بزند و من نتوانم جواب بدهم. چون شرایط طوری بود که من نمی‌توانستم به ایشان زنگ بزنم و فقط او زنگ می‌زد و ساعت مشخصی هم نداشت، تمام سعی‌ام را کردم و به همه چیز فکر کردم که چه کنم که اگر تماس گرفت این تماس را از دست ندهم، حتی خواستم گوشی‌ام را به منشی دکتر بدهم و او جواب دهد و بگوید من ام آر آی هستم، اما قبول نکرد و همین اتفاق هم افتاد و من نتوانستم آخرین تماس او را پاسخ بدهم، هنوز هم این برای من تلخ است، عصر آن روز تیری به شاهرگ گردن او خورده بود و در عملیات خان‌طومان شهید شد.

فردای آن روز به ما گفتند همسرم مجروح شده است و بعد گفتند معلوم نیست و پس از سه روز پیکرش را برگرداندند. چون پیکر شهید اسداللهی خیلی جلو بوده است و از آنجا که او در عرصه‌ بین‌الملل فعال بود نمی‌خواستند شهادت ایشان را اعلام کنند تا داعش پیکر را برای مبادله نبرد.

بعد از سه روز اجساد شهدا را توانسته بودند عقب بکشند، در آن دو سه روز تماماً من استرس داشتم و بعد از آنکه یکی از دوستان همسرم به من گفت که چه اتفاقی افتاده است؛ همان روز به مشهد رفتم و از امام رضا(ع) خواستم که پیکر شهیدم را به من برگردانند و صبح آن روز که به تهران رسیدم خبر دادند که شهادت او قطعی است و پیکرش را برگرداندند.

انتهای پیام
captcha