بابا سوریه را آزاد کردی، برگرد
کد خبر: 4189414
تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۰
هر روز با یک شهید مدافع حرم/۲۰

بابا سوریه را آزاد کردی، برگرد

انگار همه می‌دانستند راهی که می‌رود بازگشتی ندارد؛ دخترانش به دنبالش می‌دویدند و می‌گفتند: «بابا نرو‍، بابا نرو، بابا سوریه را آزاد کردی برگرد» اما سیدسجاد از دوقلوهایش دل کند تا کودکان سوریه را نجات دهد.

سیدسجاد روشنایی، شهید مدافع حرمسیدسجاد روشنایی، شهید مدافع حرم در سال ۱۳۳۱ در روستای روشنای اراک متولد شد، پدرش در ابتدا کشاورز بود و پس از مهاجرت به قم در سال ۱۳۵۹ در جهاد سازندگی مشغول به کار شد. جالب است بدانید در کودکی پدر و مادر وی می‌خواستند نامش را زین‌العابدین بگذارند و در نهایت تصمیم گرفتند نام وی را سجاد بنامند.

سجاد در کودکی به شدت مریض شد و همه پزشکان از وی قطع امید کردند اما خداوند نظر کرد و سیدسجاد روشنایی تا ۳۷ سالگی زنده ماند و سرانجام جان خود را به اسلام و اهل بیت(ع)‌ تقدیم کرد.

این شهید والامقام در کودکی بسیار مهربان، عاقل و عاشق اهل بیت و امام حسین(ع) بود و با همان جثه کوچک به اندازه یک انسان عاقل و بالغ در کشاورزی به پدرش کمک می‌کرد و لحظه‌ای از محافل عزاداری سرور و سالار شهیدان در ایام محرم را از دست نمی‌داد و همیشه می‌گفت: «برای جدم دارم عزاداری می‌کنم»؛ به عبارت دیگر غیرت خاصی بر روی امام حسین(ع) داشت. 

سیدسجاد در دانشگاه دو ترم رشته زبان خواند، اما دلش راضی نبود، از دانشگاه انصراف داد و وارد دانشگاه امام حسین(َع) شد و ۱۷ سال با دل و جان در سپاه خدمت کرد.

وی از طریق خانواده با همسرش آشنا شد، پدر هر دو خانواده با یکدیگر همکار و زمینه‌های شناخت کافی از یکدیگر فراهم بود؛ روزی که سجاد از سختی‌های کار خود و زندگی یک نظامی گفت، عاشقانه از سوی همسرش انتخاب شد و در شب ولادت حضرت علی(ع) زندگی مشترک آن‌ها آغاز شد که حاصل این ازدواج دخترانی دوقلو به نام‌های ملیکا‌سادات و مریم‌سادت است.

به گفته همسر شهید روشنایی از همان اوایل ازدواج آرزوی شهادت داشت و در همه حال اعم از شادی، دلتنگی، خستگی گلزار شهدا را برای گذران لحظات خود انتخاب می‌کرد؛ در جوار مزار شهدا حس و حال عجیبی پیدا می‌کرد و روز‌به‌روز بر شوق رفتنش بیشتر می‌شد.

از دیگر شاخصه‌های اخلاقی این شهید مدافع حرم می‌توان به مهربانی و دست‌و دل‌بازی و عشق به همسر و فرزند اشاره کرد. با توجه به عشقی که وی به همسر و فرزندانش داشت، جلب رضایت همسر و رفتن به سوریه برای او سخت شده بود، اما با کلام منطقی و مهربانی توانست وی را متقاعد کند و مسئولیت خانواده را به همسرش بسپارد؛ همسری مهربان و دلسوز که برای اعلام رضایت خود، یک قرآن متبرک را به‌عنوان هدیه به دستان شهید می‌سپارد.

مخالفت‌های پدر نیز مانع رفتن سیدسجاد نشد و زمانی که پدرش به وی گفت: پس مادرت چه می‌شود؟ در جواب می‌گوید: «نمی‌توانم تحمل کنم سر نیزه را در حلق بچه‌های شیرخواره ببینم، باید بروم.»

زمانی که روز وداع فرامی‌رسد سیدسجاد در بغض و سکوت خانواده که گردهم آمده بودند پا روی تمام تعلقاتش می‌گذارد و عازم می‌شود، حتی صدای مریم‌سادات که می‌گفت «بابا دیگه هیچ‌وقت برنمی‌گرده و شهید میشه» و بی‌تابی دیگر دخترش که با گریه می‌‌گفت «بابا نرو، بابا نرو، وقتی سوریه را آزاد کردی برگرد» مانع رفتن نمی‌شود.

شهید سجاد روشنایی از لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد و فرمانده گردان سوم امام حسین(ع) بود و در منطقه عملیاتی سوریه به‌عنوان جانشین گردان خدمت می‌کرد؛ وی ۲۵۰ نفر را در سوریه فرماندهی و هدایت می‌کرد و همیشه جلودار نیروها بود. کانال الزهرا که از مناطق شیعه‌نشین سوریه است با یاوری مدافعان حرم و حضور سیدسجاد در بین آن‌ها آزاد شد. سیدسجاد در درگیری با نیروهایی که درب خیبر را شکستند، در نهایت با اصابت راکت به پهلویش 13 بهمن‌ماه ۱۳۹۴ به درجه شهادت نائل شد.

به گفته همسر شهید روشنایی، سیدسجاد عاشق رهبر معظم انقلاب بود و آخرین درخواست وی این بود که سلامش را به آقا و رهبر برسانند و بگویند که این سرباز کوچک را در نماز شب دعا کنید تا بلکه خداوند به‌واسطه دعاهای ایشان از سر تقصیراتم بگذرد‌.

انتهای پیام
captcha