احمد جلالی نسب، شهید مدافع حرم در خرداد ماه ۱۳۵۲ در سبزوار چشم به جهان گشود و نام پدر او علی اصغر و نام مستعار او ابو زینب بود، او معاون یگان امنیتی سپاه علیبن ابیطالب (ع) در استان قم و جانشین مسئول خط عملیاتی شهر تدمر سوریه بود.
خانواده شهید در سال ۱۳۶۰ و خانواده همسر ایشان در سال ۱۳۶۱ به قم مهاجرت کردند و به واسطه رفت وآمدهای خانوادگی که داشتند، در خرداد ۱۳۷۰ با یکدیگر وصلت کردند که حاصل این ازدواج ۳ پسر و یک دختر میباشد که نامهای این فرزندان محمد متولد خرداد ۱۳۷۲، علی متولد مهر ۱۳۷۳، فاطمه متولد ۱۳۸۱، رضا متولد ۱۳۹۰ میباشد.
ایشان قبل از ازدواج به همسر خود گفته بود که میخواهد وارد سپاه پاسداران بشود و به واسطه این شرایط ممکن است سختیهای زیادی را خانواده متحمل بشود، اما با این حال همسر وی او را به پذیرفت و جالب است که یکی از شروط همسر ایشان رفتن هفتگی به نماز جمعه بود.
شهید جلالی نسب همانطور که برای پدر و مادر و اطرافیان احترام زیادی قائل بود با همسر خود نیز همین گونه رفتار میکرد و وی را هیچگاه با اسم کوچک صدا نمیکرد و همسر خود را «حاجیه خانم» صدا میکرد، چرا که در روستای آنان رسم بود کسی که حج رفته بود را حتما باید حاجیه صدا میزدند و هیچگاه با امر و نهی با همسر خود صحبت نمیکرد و اگر درخواستی از وی میکرد و جواب رد میشنید با احترام نظر او را میپذیرفت.
یکی از ویژگیهای جالب رفتاری شهید با همسرش این بود، زمانی که وی به خانه مادر خود میرفت و قصد داشت برای صرف غذا در آنجا بماند از همسر خود اجازه میگرفت چرا که معتقد بود ممکن است همسر او غذایی پخته باشد که برای آن زحمت فراوانی کشیده باشد و نمیخواست که زحمات همسر وی هدر رفته باشد.
شهید همیشه پشتیبان خانواده خود بود و هر وقت همسر وی اشتباهی میکرد، او را با مهربانی کامل راهنمایی میکرد و با عصبانیت با این قضیه برخورد نمیکرد، همسر از خاطره جالبی میگوید: «یکبار روز عاشورا زمانی که میخواستم به هیئت بروم، در همان روز یک مهمان قصد عزیمت به خانه ما را داشت و من خشنود نبودم از آمدن مهمان، چرا که قصد داشتم در مراسم عزاداری امام حسین(ع) شرکت کنم و تبرکی از امام خورده باشم، اما شهید به من گفت که اگر برای این زائران غذا درست کنی، هم ثواب عزاداری امام حسین(ع) را بردهای و همان غذایی که درست میکنی را میتوانی به عنوان تبرک امام حسین (ع) استفاده کنی.»
شهید احمد جلالی نسب با همه افراد خانواده در هر سنی بسیار خوش برخورد بود و با دختران و پسران کم سن خانواده شوخی میکرد و اهل صحبت با آنها بود به گفته همسر شهید یک روز که ناخن یکی از خواهرزادههای وی بلند بود، به شوخی به مادرش گفت ناخنگیر را بیاورید تا من زحمت ناخنهای خواهرزادهام را کم کنم.
بخاطر مهربانی شهید بچههای کم سن خانواده همیشه دور او جمع بودند و وی آنها را همواره به حجاب دعوت میکرد، و با فرزندان خود وقت کافی را میگذراند و جالب است که فرزاندان وی همیشه برای شهید جشن پتو میگرفتند و با اینکه در این جشن، بدندرد زیادی را متحمل میشدند، اما همواره میگفت: «مشکلی نیست، آنها بچه هستند و حق دارند.»
وی به عنوان بسیجی چندین بار در جنگ تحمیلی شرکت کرده بود، اما همواره به همسر خود میگفت: «من از جنگ جا ماندهام» و زمانی که لباس سبز سپاه را میپوشید بسیار سعی میکرد به آن احترام بگذراد و میگفت: «این لباس حقش مردن نیست، بلکه باید آغشته به خون ما شود» شهید هیچگاه این لباسها را در انظار عمومی نمیپوشید و حتی همسایهها هم نفهمیده بودند که وی یک پاسدار است، و یکی از همسایهها میگفت: «من گمان میکردم که احمد آقا یک کارمند در مسجد علیبن ابی طالب است و نمیدانستم که ایشان پاسدار است.»
شرط شهید با همسرش احترام و پاسداشت ویژه به لباس مقدس پاسداری بود به نحوی که خود هرگز، این لباس مقدس آغشته به خون مطهر شهدا را درطول خدمت بدون وضو نپوشید و همسر مکرمه اش نیز هیچگاه این لباس مقدس را به همراه لباس های دیگر و بدون وضو نشست.
شهید در کارهای فنی ماهر بود و هر گاه کسی از او در این زمینهها کمک میخواست انجام میداد و زمانی که روستای خود سفر میکرد به اقوام و خویشان خود در کشاورزی کمک میکرد حتی روزی یکی از روستاییان به علت دیسک کمری که داشت نمیتوانست زمین را شخم بزند از او درخواست کرد، شهید با وجود اینکه میخواست به مشهد برود، کار او را انجام داد و مشهد رفتن خود را تاخیر انداخت.
مهمترین وصیت شهید به خانواده اش رعایت حجاب و عفاف و اطاعات از فرامین رهبری بود همیشه وقتی با خوانده خود هم به مسافرت میرفت بر کامل بودن حجاب حتی زیر چادر هم تاکید داشت چرا که وی اعتقاد داشت اگر تصادفی اتفاق افتاد و کسی خواست به کمک خانواده وی بیاید، حجاب آنها کامل باشد.
همسر شهید از یکی از شیرینترین خاطراتش با شهید میگوید: « زمانی که خداوند به ما یک پسر داده بود ما به مسافرت رفتیم، در گوشهای از جاده مشغول استراحت بودیم که ناگهان متوجه شدیم پسر کوچک ما در ماشین گیر افتاده و سوییچ ماشین هم داخل ماشین جا مانده بود، من بسیار هول شده بودم، اما شهید با هوشمندی، فنری پیدا کردند و از داخل یکی از پنجرههای سمت شاگرد که مقداری باز بود، فنر را وارد کردند و با فشردن شاسی، در ماشین را باز کردند.»
شهید وقتی عصبانی میشد نیم ساعت خانه را ترک میکرد و وقتی به خانه برمیگشت و همان قضیه را با خنده پیش میکشید و راه درست را برای خانواده تشریح میکرد.
همسر شهید از چگونگی با خبر شدن از شهادت احمد جلالی نسبت میگوید: «یک روز قبل از شهادت شهید روز عقد پسرمان بود که شهید حضور نداشتند و در سوریه بودند، قبل از عقد به شهید زنگ زدم گفتم الان که شما نیستی چگونه ما مراسم را برگزار کنیم و شهید گفت ما اینجا عروسی حورالعین را داریم، این را گفت و خندید. چند روزی از این مکالمه گذشت و شهید دوباره با ما تماس گرفت که اخرین تماس وی هم بود به پسر تازه عقد کرده تبریک و گفت من به عملیات میروم و ممکن است چند روز نتوانم به شما زنگ بزنم سپس پسر کوچکتر ما گوشی را از من گرفت و به پدر خود گفت برای من هواپیمای واقعی بخر شهید خندید و گفت هر وقت وارد نظام شدی و خلبان شدی آنگاه میتوانی سوار یکی از آنها شوی، عصر همان روز اخرین مکالمه شهید شد و دو روز بعد خواهر و برادرانش به خانه ما آمدند و خبر را به ما دادند.»
همکاران او را ابوزینب صدا میکردند، شهید فرمانده توبخانه بود و یک هفته قبل از شهادت به همکاران خود میگوید: «من دلم برای حضرت زینب بسیار تنگ شده» در همان اثنا یکی از همکارانش از دمشق زنگ میزند و از آنها میخواهد که یکی از نیروها به آنجا برود، شهید هم از آنجا که دلش برای حضرت زینب(س) تنگ شده بود به دمشق رفت، و زمانی که به تدمر برگشت نیروها برای انجام ماموریتی به دمشق رفته بودند، در این هنگام داعشیها با ۳ هزار نیرو به تدمر حمله کردند و به محاصره میافتد وی با ده نفر از فاطمیون جهت مقاومت به جلو میرود و در بین راه یکی از همکارانش که در پشت ماشین بود زخمی میشود وی را از ماشین پایین میاورد به او رسیدگی میکند و دو رکعت نماز میخواند و دوباره با ماشین به جلو حرکت میکند و سپس موشک به ماشین آنها اثابت میکند و شهید میشود.
شهر تدمر سقوط کرد و بعد از ماهها که شهر آزاد شد، پسر دومش مدافع حرم شد و زمانی که پسرش به تدمر رفت تلاش کرد که پیکر پدرش را پیدا کند، دو سال و چهار ماه بعد به کمک نیروهای مقاومت توانستند تکه استخوانهای سوخته از شهید پیدا کنند.
انتهای پیام