روایت شهیدی که دغدغه دفاع از ولایت را داشت
کد خبر: 4188678
تاریخ انتشار : ۲۷ آذر ۱۴۰۲ - ۱۹:۴۰
هر روز با یک شهید مدافع حرم/۱۱

روایت شهیدی که دغدغه دفاع از ولایت را داشت

پدر شهید مکیان گفت: مهم‌ترین وصیت پسرم این بود که به نماز اول وقت، خواندن قرآن و دفاع از ولایت اهمیت دهید.

احمد مکیان، شهید مدافع حرم ۱۷ آذر ماه سال ۱۳۷۳ در شهرک طالقانی بندر ماهشهر دیده به جهان گشود، وی در خانواده‌ای مذهبی و روحانی در آبادان تربیت یافت.

این جوان خوزستانی برای دفاع از حریم حرم به سوریه رفت و پس از نبرد با تکفیری‌ها سرانجام در تاریخ ۱۸ خردادماه ۱۳۹۵ فدایی حضرت زینب کبری (س) و حضرت رقیه (س) شد و نامش به عنوان یکی از شهدای مدافع حرم آبادان و ماهشهر به ثبت رسید.

در ادامه متن گفت‌وگوی ایکنا از قم با مجید مکیان، پدر شهید احمد مکیان را می‌خوانید.

ایکنا - از اخلاق و رفتار شهید در برخورد با شما و خانواده‌اش بگویید.

اخلاق او با من و مادرش خیلی عالی بود، همیشه احترام می‌گذاشت و سعی می‌کرد تا می‌توانست که از حرف‌های ما اطاعت کند؛ رفتارش با خانواده هم خیلی عالی بود و همیشه سعی داشت تا می‌تواند آن‌ها را خوشحال کند و زمانی که از ماموریت می‌آمد با خانواده به تفریح می‌رفت و در خانه نمی‌ماند، همچنین او دو برادر دو قلو داشت که همیشه با آن‌ها بود و خیلی از آن‌ها مراقبت می‌کرد.

او تقریبا ۶ ماه بود که ازدواج کرده بود، هنوز فرزندی نداشت، اما با برادران کوچکش خیلی تفریح و ورزش می‌کرد نه تنها با برادرانش بلکه با بچه‌های محل و همسایه‌ها هم خیلی جور بود و با آن‌ها به ورزش می‌رفت به خصوص ورزش‌های رزمی و به طور کلی خیلی فعال بود.

ایکنا - آیا قبل از شهادت، در مورد شهادت سخن می‌گفت؟

دعای همیشگی او شهادت بود. دائما به حرم و گلزار می‌رفت برای شهادتش دعا می‌کرد، هر وقت هم پیش ما بود از ما درخواست می‌کرد برای شهادتش دعا کنیم.

ایکنا - رابطه شهید با امام زمان چگونه بود؟

خیلی مقید بود که به جمکران برود، قبل از شهادتش هم با برادران و همسرش به آنجا می‌رفت و از خدا شهادتش را می‌خواست، اهل کمک به دیگران بود. گروهی با رفقایش داشت که پول جمع می‌کردند و وسایلی را می‌خریدند و به خانه نیازمندان می‌بردند، مهم‌ترین وصیتش این بود که به نماز اول وقت و خواندن قرآن و دفاع از ولایت اهمیت دهید.

ایکنا - از آخرین ساعات قبل از شهادت ایشان اگر مطلبی دارید، بفرمایید. چگونه از شهادت ایشان باخبر شدید؟

با یکی از همرزمان احمد تماس گرفتم و جویای احوال پسرم شدم که به من گفت: «احمد زخمی شده و برایش دعا کنید.» همانجا به او گفتم: «احمد زخمی نشده بلکه شهید شده و تو نمی‌خواهی به من بگویی.» من شماره فرمانده احمد را داشتم یک ساعت بعد از افطار در منزل تنها بودم و پیام گذاشتم برای فرمانده‌اش و به او گفتم: «ما خبر را شنیدیم لطفا جواب دهید.» بعد از آن فرمانده پاسخ تلفن را داد. در ابتدا گفت که احمد زخمی شده با اصرار من خبر شهادت او را داد. گوشی از دست من افتاد، ولی می‌شنیدم که او می‌گفت که احمد کربلایی شد، کربلایی شد.

انتهای پیام
captcha