رابطه باورهای دینی و ساختار سیاسی از بین نرفته است
کد خبر: 4138264
تاریخ انتشار : ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۱
حسین هوشمند:

رابطه باورهای دینی و ساختار سیاسی از بین نرفته است

یک پژوهشگر فلسفه بیان کرد: مسئله دین و دموکراسی از چالش‌های جامعه ما و دیگر جوامع است؛ از جمله مسئله سقط جنین باعث شکاف جدی در میان نظریه‌پردازان لیبرال و محافظه‌کار شده است و این نشان می‌دهد هنوز رابطه باورهای دینی و ساختار سیاسی از بین نرفته است.

رابطه باورهای دینی و ساختار سیاسی از بین نرفته استبه گزارش خبرنگار ایکنا، بیستمین نشست «ارغنون خرد» با موضوع «ارزیابی مدل‌های عدالت اجتماعی در جهان» امروز چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه از سوی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی برگزار شد.

حسین هوشمند، پژوهشگر فلسفه، در این نشست سخنرانی کرد که در ادامه گزیده سخنان وی را می‌خوانید؛

در دنیای مدرن و جامعه جدید، با حاکمیت اقتصاد نولیبرالی و تئوری‌پردازان پشتیبان این جریان، مسائلی نظیر فقر و نابرابری طبقاتی و افزایش ثروت در دست عده‌ای قلیل باعث شده وارد فازی شویم که می‌توان آن را فئودالیسم دیجیتال نامید لذا افرادی نظیر ایلان ماسک، ثروت انبوهی در اختیار دارند که می‌توانند سیاست، فرهنگ و ذهنیت افراد را تحت تأثیر قرار دهند. برخلاف تصوری که دیگران داشتند که اینترنت یک تکنولوژی رهایی‌بخش است در واقع برعکس شده و به تقویت نوعی اقتدارگرایی و زوال دموکراسی کمک کرده است.

رابط عدالت و هویت دینی

بنابراین مسائل تضاد طبقاتی، فقر و انباشت سرمایه در دست عده‌ای معدود، در تاریخ بشر و حتی در تاریخ سرمایه‌داری در دو قرن گذشته بی‌سابقه بوده و طبیعتا این امر جهان ما را با بحران بی‌عدالتی مواجه می‌کند. در نتیجه جنبشی همانند وال استریت شکل می‌گیرد اما مسئله این است که عدالت اجتماعی با عدالت اقتصادی و هویت از جمله هویت‌های دینی، قومی و جنسی نیز همراه است و باید بررسی کنیم آیا این هویت‌ها در چنین جوامعی می‌توانند از حق زندگی بر اساس دین و فرهنگ خود برخوردار باشند یا خیر؟ مسئله دین و دموکراسی نیز از چالش‌های جامعه ما و دیگر جوامع است. از جمله مسئله سقط جنین باعث شکاف جدی در میان نظریه‌پردازان لیبرال و محافظه‌کار شده است و این نشان می‌دهد هنوز رابطه باورهای دینی و ساختار سیاسی از بین نرفته است.

مفهوم عدالت آنگونه که ارسطو می‌گوید این است که هرکسی جایگاه طبیعی در عالم دارد و میزان حق او در عالم طبیعت تعیین شده است یعنی به صورت طبیعی، برده یا فیلسوف یا ثروتمند است. این رویکرد وارد اخلاق ناصری شده و در نتیجه به جهان اسلام هم راه پیدا کرده است. در دوران مدرن مفهوم عدالت توزیعی اهمیت زیادی پیدا کرده است چون با انقلاب صنعتی، ثروت انبوهی در اختیار کارفرمایان قرار گرفت بنابراین عدالت توزیعی به معنای توزیع عادلانه منابع است. مارکس می‌‌گفت تعارض منافع و قلّت منابع است که باعث احساس نیاز به عدالت می‌شود اما این موارد در جامعه سرمایه‌داری رخ می‌دهد بنابراین آنها دنبال عدالت می‌روند تا این را درمان کنند اما در جامعه کمونیستی که تضاد طبقاتی وجود ندارد اساسا نیازی به عدالت نداریم به همین دلیل وی می‌گوید که لیبرالیسم و مفاهیمی همانند آزادی‌ها برای تأخیر در انقلاب پرولتاریا است.

دیدگاه جریان فایده‌گرا در زمینه عدالت

جریان فایده‌گرا نیز جریان دیگری است که باید برای بررسی عدالت به آن پرداخت. در این جریان، با اینکه توجه جدی به مقوله عدالت می‌شود اما از آنجا که فایده‌گرایی تمامی ارزش‌های اخلاقی را به یک ارزش واحد یعنی حداکثر منابع برای حداکثر شهروندان و افزایش لذت در جامعه تقلیل می‌دهد ولی تفاوت شخصی را نادیده می‌‌گیرد و خواهان جذب فرد در اکثریت جامعه است بنابراین به نظر می‌رسد فایده‌گرایی هم تئوری روشنی درباره عدالت ندارد.

جریان دیگر در زمینه عدالت توسط جان رالز مطرح می‌شود که البته وی میراث ارسطو، فایده‌گرایی و مارکس را پشت سر خود دارد. وی می‌گوید وقتی درباره عدالت بحث می‌کنیم باید چهار کار انجام دهیم؛ اول اینکه بکوشیم تمامی نظریه‌های معقول درباره عدالت را پیدا کنیم، گام دوم این است که بکوشیم از این نظریات به بهترین شکل دفاع کنیم، گام سوم این است که بکوشیم جدی‌ترین نقدها را به این نظریات وارد کنیم اما چهارمین و اساسی‌ترین مرحله این است که ببینیم آیا این انتخاب با باورهای جدی ما درباره جامعه عادلانه سازگاری دارد یا خیر؟ از نظر رالز، این پروژه‌ای باز است و هیچ وقت به نتیجه نمی‌رسد بنابراین می‌‌گوید عدالت‌پژوهی هیچ وقت به پایان نمی‌رسد بلکه همواره وجود دارد چون عدالت نقطه پایانی ندارد و در همه جوامع به عدالت نیاز داریم.

نقد نظریات مارکسیسم در باب عدالت

مصطفی زالی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران نیز در این نشست سخنرانی کرد که در ادامه می‌خوانید؛

معتقدم داغ شدن موضوعی به نام عدالت اجتماعی، مقداری جنبه‌های اجتماعی همانند افزایش نابرابری‌ها و مقداری جنبه نظری دارد. کتابی با عنوان «تاریخ مختصر عدالت توزیعی» منتشر شده که در آن گفته شده عدالت اجتماعی یعنی دولت موظف است حداقل‌های زندگی اجتماعی را برای همگان فراهم کند. ادعای عجیب نویسنده این است که این مسئله اولین بار توسط آدام اسمیت مطرح شده و از تأمین حداقل‌ها برای همگان توسط دولت دفاع کرده است.

آدام اسمیت دفاع می‌کند از اینکه بازار به شایستگان پاداش دهد و این مبنایی الهیاتی هم دارد. هگل و مارکس، خود مسئله نابرابری و بازار را تحلیل کرده و گفتند برخلاف تصور ما بازار، طبقاتی از جامعه را طرد می‌‌کند و مارکس می‌گوید اتفاقا این طبقات یعنی پرولتاریا، طبقه محرک جامعه هستند. البته آزادی بازار نشان داد به آزادی بشر منجر نمی‌شود بلکه سرمایه‌داری را رواج می‌دهد. مارکس اندیشمندی است که اساسا منکر عدالت اجتماعی است چون مارکسیست‌ها معتقدند تا در جامعه نابرابری باشد این جامعه ثبات ندارد و در جامعه ایده‌آل یعنی بدون طبقه آنقدر وفور نعمت وجود دارد و خودخواهی از بین رفته بنابراین نیازی به عدالت اجتماعی نداریم. لذا مارکس را نمی‌توانیم به عنوان مبدع عدالت اجتماعی معرفی کنیم بلکه چنین افرادی دلایل پدیده نابرابری را تئوریک کردند.

اتفاق مهمی که در قرن بیستم می‌افتد این است که شاهد افول فلسفه سیاسی هستیم یعنی به دنبال موج پوزیتیویسم و انکار ارزش‌ها، فلسفه سیاسی هم افول می‌‌کند اما در سال 1970 با انتشار کتاب رالز با عنوان «نظریه‌ای در باب عدالت» وی با بازتعریف قرارداد اجتماعی نشان داد می‌توانیم چهارچوبی داشته باشیم که در این چهارچوب از ارزش‌های خاصی در زندگی اجتماعی دفاع کنیم و مشخصا وی از عدالت اجتماعی دفاع کرد.

دلایل جدی‌ شدن مسئله عدالت اجتماعی

به نظرم آن چیزی که مسئله عدالت اجتماعی را در سال‌های اخیر جدی کرد بحران مالی سال 2008 و تحولات در علم اقتصاد بود. در این دوره آن چیزی که عدالت اجتماعی را داغ کرد این بود که این بحران مالی و شکست اقتصاددانان در تحلیل آن، نابرابری را فراتر از مسئله‌ای اخلاقی، تبدیل به پدیده‌ای اقتصادی کرد. بنابراین برخی رویدادها که در سطح سیاسی و اجتماعی رخ می‌دهد منجر به یک سری رویدادهای تئوریک می‌شود که بحث عدالت اجتماعی را در جهان داغ می‌کند.

برداشت بنده این است که عدالت‌پژوهی به عنوان یک مسئله فلسفی را باید از تحلیل توصیفی نابرابری جدا کنیم. فیلسوفی به نام جرالد کوهن که صبغه مارکسیستی دارد و منتقد رالز است می‌گوید امروزه دیگر از یک مارکسیست تمام عیار جدا شده‌ام و علت این است که تحلیل‌های مارکسیستی شکست خورده است. بنابراین باید تحلیل توصیفی نابرابری که مارکسیست‌ها انجام می‌دهند را کنار بگذاریم چون مارکسیسم یک علم اجتماعی است و پدیده‌هایی همانند نابرابری را توصیف می‌کند و می‌گوید مادام که نابرابری باشد تضاد طبقاتی وجود دارد و در نتیجه جنگ کارگر و سرمایه‌دار ادامه دارد بنابراین اساسا در این تحلیل رایج، جایی برای عدالت پژوهشی وجود ندارد.

انتهای پیام
captcha