به گزارش ایکنا حجتالاسلام و المسلمین محمد سروش محلاتی، استاد حوزه قم در ادامه درس فقه قرآنی، به تفسیر آیات 246 تا 251 این سوره پرداخت که متن سخنان وی به شرح زیر است.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ ﴿۲۴۶﴾
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۴۷﴾
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ﴿۲۴۸﴾
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ ﴿۲۴۹﴾
وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿۲۵۰﴾
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾
از جمله نکات این آیات، نسبت فرماندهی با خداوند است. یک تعبیر این است که إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا. تعبیر دیگر؛ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ؛ تعبیر دیگر اینکه؛ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وو تعبیر چهارم هم وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ. این موارد حکم میکند که منشا حکومت باید الهی باشد و خدا باید آن را به فرد و افرادی تفویض کند. بسیاری از مفسران اینطور استفاده کردهاند.
ما عرض میکنیم که احتمال دیگری هم در مورد این آیات وجود دارد. انتساب ملک به خدا دو نوع است؛ تشریعی و تکوینی. تشریعی این است که خدا در تشریع خود، کسی را فرمانروا قرار میدهد. ما این اعتقاد را نسبت به ائمه(ع) داریم که وجود مقدس امام علی(ع) و ائمه دیگر از طرف خدا منصوب به نص الهی هستند. اما آیا آنچه را خدا در تشریع قرار میدهد الزاما در عالم تکوین محقق میشود؟ خیر؛ خدا فرموده است نکشید انسان بیگناه را؛ این تشریع است ولی در تکوین افراد بیگناه زیادی کشته میشوند و یا افرادی نماز نمیخوانند و ظلم میکنند در صورتی که تشریع خلاف این است. در حکومت و فرمانروایی هم چنین است.
خدا فرمانروایی را به طالوت داد و برخی معترض شدند که چرا؟ آیا این احتمال مطرح نیست که این نسبت، تکوینی باشد یعنی قدرت تکوینا به هر کسی که داده شود خواست و مشیت خداوند است کما اینکه هر کسی که به ثروت میرسد خارج از مشیت تکوینی خدا نیست چون در سلسله اسباب و مسببات قرار میگیرد و این سلسله اسباب در نهایت به اراده تکوینی خدا منتهی میشود.
بنابر این احتمال آیا میشود تکوینی باشد و اگر شد آیات نمیگوید حق فرمانروایی از خدا است یا خیر و پاسخ آن را باید از ادله دیگری بیابیم. تعابیری که در این آیات وجود دارد این است که «آتاه الملک و الحکمه» یعنی خدا ملک و حکمت داده است؛ سؤال؛ آیا تعبیر آتاه الملک، خدا به او فرمانروایی داد دلالت بر این ندارد که خدا این منصب را برای او قرار داد؟ پاسخ این است که چه مشکلی دارد آیه را طوری معنا کنیم که درباره نمرود این تعبیر را به کار برده است و در آنجا قطعا تشریعی نیست. یعنی آیه 258 بقره: أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.
در اینجا اگر نمرود را برداریم و به جای آن صدام و یزید و ... را بگذاریم فرقی ندارد یعنی فرمانروایی ظالمان هم به نوعی منتسب به خداوند است و خدا امر واقعی را گزارش داده است. در درگیری طالوت و جالوت هم طالوت پیروز شد و این قتل و فرمانروایی را میتوان به خدا نسبت داد.
مرحوم علامه طباطبایی در المیزان در ذیل این آیات، حکمرانی را تشریعی میداند ولی وقتی به نمرود میرسد نمیتواند آن را تشریعی بداند و تکوینی میداند. انسان دنبال قدرت است و این قدرت گاهی مایه سعادت و گاهی مایه شقاوت است. الم تر الی الذین بدلوا نعمت الله کفرا.
شبیه این مسئله در داستان موسی هم تکرار شده است آنجا که فرمود: وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِينَةً وَأَمْوَالًا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ؛ یعنی موسی تشکیلات و دم و دستگاه فرعون را به خدا نسبت داد. موسی این تجملات و قدرت و تشکیلات را به خدا نسبت میدهد و در مورد قارون هم، ثروت او را به خدا نسبت میدهد و میفرماید: ما ثروت و کنوز به قارون دادیم تا جایی که افراد زیادی وجود داشتند تا کلید مخازن او را جایجا کنند و تعبیر خدا این است که ما به او دادهایم.
ما این آیات را طوری دیگری معنا میکنیم. در دوره بنی اسرائیل بعد از موسی(ع)، فرمانروا داشتند یعنی یک تشکیلات، تشکیلات نبوت بود و یک تشکیلات هم حکومت و فرمانروایی و به تعبیری یک سازمان دنیوی و معنوی وجود داشت. اینها نزد موسی(ع) آمدند که برای ما یک فرمانروا انتخاب کن؛ موسی پاسخ داد که خدا طالوت را به عنوان فرمانروا قرار داده است پس دنبال چه میگردید ولی اینها چون طالوت را قبول نداشتند خواستند از طریق موسی(ع) یک فرمانروایی در برابر طالوت تعیین شود و فکر میکردند توطئه و نقشه آنها خواهد گرفت. اینها میگفتند ما از طالوت برای حکومت، سزاوارتر هستیم ولی طالوت، فقیر است و به درد نمیخورد.
اصطفا را آیا میتوان به احتمال دوم معنا کرد؟ میتواند تشریعی یا تکوینی باشد؛ خدا به او قدرت داده است و علاوه بر اینکه خدا به او قدرت داده است زاده بسطه ..؛ یعنی خدا توانایی بدنی و علم و فهم به او داده است و تکوینی است؛ آن امتیازات واقعی شخص منشا رسیدن آن شخص به قدرت به صورت طبیعی شده است و توانایی را به خدا نسبت داده است. والله یؤتی ملکه من یشاء؛ خدا ملکش را به هر کسی بخواهد میدهد. این آیه شبیه آیهای است که فرمود: تعز من تشاء و تذل من تشاء.
هر کسی که هر سهم و بهرهای از قدرت کسب کند، قدرت الهی است و ما دو منشا قدرت نداریم زیرا با توحید سازگار نیست و هر کجا هر کسی قدرت و عزت دارد برای خدا است و در دایره هستی هیچ کمالی وجود ندارد جز اینکه به خدا منتسب است.
در اینجا بین پیروان طالوت و جالوت درگیری ایجاد شد. فهزموهم باذن الله؛ یعنی طبق مشیت الهی، جالوت نابود شد و بعد از آن به صورت طبیعی، داود قدرت را گرفت. و آتاه الملک و الحکمه ...؛ خدا به او ملک و حکمت داد و این حکمت و ملک، تکوینی است.
نتیجه این است که این داستان را اینطور میتوان بازسازی کرد؛ شخصی فرمانروایی دارد که آیه نمیگوید منشا فرمانروایی او چیست. در برابر این فرمانروا، برخی قصد داشتند دکان دیگری درست کنند و پیامبر خدا را وجه المصالحه این بازی سیاسی قرار دهند و در برابر یک فرد شایسته، میگفتند ما پول داریم و حکومت باید در اختیار ما باشد ولی او پول ندارد ولی قرآن فرمود که اگر ملاک، قدرت علمی و جسمی است که او بیشتر از شما دارد بنابراین ادعای شما چیست؟ بعد درگیری ایجاد شد و جالوت هلاک شد و ملک به داود(ع) رسید. همه اینها را اگر به تکوین گره بزنیم کما اینکه در داستان موسی بیان شد، خدا داوری ارزشی نکرده است و صرفا گزارش میدهد و این واقعیت مانند هر واقعیت دیگری به خدا نسبت داده میشود.
بنابراین قدرت و حکومت مانند هر چیز دیگری گاهی اوقات تکوینی، گاهی اوقات تشریعی و گاهی با هم پیوند میخورد؛ امیرالمؤمنین(ع) 25 سال تشریعا حق حکومت دارد ولی تکوینا ندارد ولی بعد از 25 سال حق تکوینی در کنار حق تشریعی ایشان قرار گرفت و چون مردم خواستند واقعیت عینی یافت و نسبت به ائمه بعد هم به امر تکوینی و واقعی نرسید. حال سؤال این است که وقتی خدا فرمود من حکومت دادهام میتواند تکوینی باشد؟
اگر کسی قدرت بالفعل دارد و خدا فرمود من به او ملک و قدرت دادم میتواند تکوینی باشد ولی ممکن است مشروعیت داشته باشد یا نداشته باشد یعنی ظهور اولیه تکوینی است زیرا فرمود من ملک را به نمرود دادم و این تعبیر را درباره داود و سلیمان هم به کار برد بنابراین صلاحیت و مشروعیت از قدرت تکوینی به دست نمیآید بلکه مشروعیت را از زاده بسطة فی العلم و الجسم میتوان فهمید.
در تحلیل اول یعنی تشریعی، هر شخصی برای فرمانروایی نیازمند نصب الهی است و خدا باید او را تایید کند ولی در تحلیل دوم که ما عرض کردیم، اعطای ملک و فرمانروایی از طرف خدا مطرح نیست بلکه خدا یک واقعیت را گزارش کرده است و این واقعیت البته واقعیتی است که مشروعیت دارد نه به لحاظ اینکه خدا آن شخص را مطرح کرده است. در نتیجه هر کسی که شایستگی داشته باشد علاوه بر اینکه ملک او تکوینی است میتواند مورد تشریع خداوند هم باشد.
پرسش؛ یعنی خداوند معاویه را هم فرمانروای مردم قرار داد؟ این فرمانروایی تکوینی است نه تشریعی. کما اینکه موسی(ع)، قدرت فرعون و قارون را به خدا نسبت داد ولی اینها همه تکوینی است. طالوت از قبل حکومت تکوینی و تشریعی داشته است ولی قوم موسی از او خواستند که فرمانروای دیگری قرار دهد. حتی اصطفی هم در اینجا تکوینی است زیرا زیادت در علم و جسم به خدا نسبت داده شده است. قرآن به جای اینکه بفرماید من فرمانروا تعیین کردم میفرماید طالوت چون قدرت جسمی و علمی داشته است به حکومت رسیده است و البته به تایید خدا هم رسیده است.
البته بحث ما در اینجا بیان احتمالات مختلف است که بعضا با بیانات مفسران تفاوت دارد زیرا ما لزوما نباید سخنان گذشته را تکرار کنیم و ممکن است در آینده کسی شواهدی بیاورد که یکی از دو طرف نظرات را تایید کند.
انتهای پیام