حجتالاسلام و المسلمین محمدعلی میرزایی، استاد حوزه و دانشگاه یادداشتی درباره مشاهدات خود از سفر به شهر بغداد به رشته تحریر درآورده و برای ایکنا ارسال کرده است که متن آن را میخوانید؛
قبلا کمتر فرصت و حتی انگیزه بغدادگردی داشتم. بر خلاف تهران، اصفهان، مشهد، شیراز، یزد و دیگر شهرهای ایران که چهرههای دوست داشتنی، تاریخی، پاکیزه، امن و مرتبی دارند، بغدادی که در ذهن داشتم علیرغم تاریخی بودن اما شهری آشفته، افسرده، بینظم و ویران بود. این ذهنیت من بود از بغداد. امروز اما این ذهنیت من بکلی فروپاشید، ولی به سمت تیرگی بیشتر. خوشحال نیستم از این تابلوی جدیدتر و مستندتری که دیدم و با گوشت و پوستم لمس کردم. این بغدادگردی باعث زخمی شدن تمام روح و روان من شد. من هم افسرده شدم.
بغداد به تمام معنا یک ویرانه است. اما دوست دارم نکتهای از نگاه خودم را با شما در میان بگذارم. ملاک اصلیام در سنجش ارزش شهرها ویرانگی ساختمانها، خیابانها، افسردگی و ناپاکی پیکره سخت و صورت آنها نیست. نه، اینها اهمیتی ندارند! مگر میشود طهارت جان شهر در بدنی شلخته، ژولیده و بلکه چرکین آرام بگیرد؟ شهرها اما مانند انسانها ظاهر و باطن و جسم و روح دارند و این دو به شدت بر هم اثر گذارند. اما این ویرانگی تجربه روحیام از مشاهدات بغداد به فروپاشی انسان بغدادی بود. بیان و وصف این انسان سخت و باورنکردنی بود؛ شبیه یک کابوس وحشتناک.
شهرها را انسانها مانند خود میسازند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. البته که در زمانه ما، با ذهنیت و منطق ابن بطوطهای نمیشود و نباید به شهر نگریست. تکامل هزارساله عقلانیت و رشد انسان، ملاکهای داوری در باب شهرها را بناگزیر باید تغییر دهد و تغییر داده است.
قطعا دهها علی الوردی عراقی و جمال حمدان مصری که با خلق آثار مهمی به ژرفای شخصیتپژوهی جوامع شهری و پیوند انسان با جامعه و شهر مواجهه کردند و تحلیلهای نابی ارائه نمودند هم برای شناخت این وضعیت کافی نیستند. من هم با اقامه چند روزه قادر به بازسازی این تحلیل نیستم، اما، این تشویش و پریشانی روحیام را که بازتاب این چهره انسان بغدادی است باید تخلیه میکردم.
فقط به دو نکته بسنده میکنم؛
اولا: این انسان و شهر ویران را باید محصول حاکمیت دیکتاتوران خونآشامی مانند صدام، جریان ویرانگر حکمرانی بعث و نیز بیلیاقتی الگوهای پس از آنان تا امروز دید که انسان و شهرش را در هولوکاستی تمدنی سوزاندهاند.
دوم اینکه؛ ایرانیان باید قدر کشور و نظام خود را بدانند و با شهامت و انصاف، دست از سیاهنمایی بردارند. جمهوری اسلامی با وجود نیم قرن جنگ جهانی سخت و نرم علیه خود هنوز زیباییها و رشد و ترقی آن غالب است. نظم، آرامش، ثبات و امنیت در این کشور مصیبتدیده قابل مقایسه با محیط خود نیست. بغداد و کابل به کلی از گردونه شهر طبیعی و قابل مقایسه با ایران بیرون است، اما حتی قاهره، دمشق، بیروت، باکو و دیگر جایها مانند استانبول، دبی، کویت، دوحه هم با کمابیش زیباییهای خیرهکننده اما اگر خالی از هرگونه شکوه و معنویت فرهنگی و انسانی نباشند اما شاخصهای فرهنگی ایران بطور معناداری بالاتر است.
میدانم که عدهای از این داوری شگفتزده میشوند اما این موج خروشان سیاهبینی در کشور ما تا حدی ساخته پروپاگاندای بیرحمانه جهانی علیه ماست. نمونهاش را در ماجرای مهسا امینی دیدیم. این اتفاق نباید میافتاد. قابل دفاع نبود و نیست. مرگ مهسا امینی را کم نمیبینم. یک مرگ اینگونه هم برای جمهوری اسلامی زیاد است. بی تردید قابل توجیه نیست، اما آیا این جنون بیپایان تخریب در واکنش به این حادثه طبیعی است؟
در اینکه باید یک میلیون ایرانی و بلکه تمام کشور عليه چنین حوادثی اعتراض کنند هم تردید ندارم. در کشور مدعی حکمرانی اخلاقی و انسانی و اسلامی ما هیچ مصیبتی از این دست قابل توجیه نیست. اما تخریب ایران یک اراده جهانی و طراحی شده در اتاقهای سیاه و کثیف قدرتهای بزرگ و دنبالههای آنان بوده و هست. قدر ایران و جمهوری اسلامی را بدانیم و در حفظ آن از جراحیهای بزرگ و اصلاح پلشتیها و زشتیها دریغ نکنیم.
انتهای پیام