زمزمه «اِلـــهـی و ربّـی مـَـن لـی غیــرُک» در شب عملیات/ ما کجا و شهدا کجا!
کد خبر: 1454689
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۳۹۳ - ۰۹:۵۲
گفت‌وگو با علی‌اکبر ملک‌شاهی؛

زمزمه «اِلـــهـی و ربّـی مـَـن لـی غیــرُک» در شب عملیات/ ما کجا و شهدا کجا!

گروه فعالیت‌های قرآنی: سال‌های سال است که قرآن می‌خوانیم اما هنوز در کوچه پس کوچه‌های عمل به آموزه‌های قرآن مانده‌ایم در حالی که شهیدان دفاع مقدس، قرآن ناطقی بودند که رفتند.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) علی‌اکبر ملکشاهی، قاری بین‌المللی قرآن، متولد 1340 است که سه سال از هشت سال دفاع مقدس را برای دفاع از میهن اسلامی‌مان در جبهه‌ها حضور داشته است، این قاری قرآن علاوه بر حضور فعالی که در عملیات‌های مختلف داشت به آموزش قرآن برای رزمندگان نیز می‌پرداخت. 
پایان تحصیلات مقطع متوسطه و گرفتن دیپلم او، تقریبا همزمان با شروع جنگ تحمیلی بود. ملکشاهی که در آن سال جوانی 19 ساله بود با یکی از دوستان صمیمی خود که به انجام فعالیت‌های دینی و تلاوت قرآن می‌پرداختند، تصمیم گرفتند برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه بروند؛ از طرفی دوست داشتند که در جبهه نیز حضور پیدا کرده و به عنوان رزمنده برای دفاع از میهن اسلامی به جنگ با دشمن بپردازند.
خدمت مرحوم آیت‌الله مشکینی رسیدند و گفتند: ما دوست داریم به عنوان طلبه در حوزه علمیه تحصیل کنیم و از طرفی هم دوست داریم که به جبهه برویم؛ آیت‌الله مشکینی هم فرموده بودند، بروید سپاه، وظیفه اصلی شما در شرایط کنونی کشور، شرکت در جنگ است. با شنیدن این جمله از زبان ایشان برای مدتی تحصیل در حوزه علمیه را کنار گذاشته و در سپاه پاسداران ثبت نام کردند.


چهارم آبان‌ سال 1359 پس از ثبت نام، دوره‌های آموزشی لازم را پشت سر گذاشتند. مدتی گذشت و ایشان به جبهه اعزام نشدند اما به دلیل مسئولیت‌هایی که در سپاه داشتند با جنگ و جبهه و رزمندگان در ارتباط بودند؛ گاهی اوقات هم که عملیاتی پیش می‌آمد به جبهه می‌رفتند تا ضمن انجام مسئولیت‌های پشت جبهه در خط مقدم هم نقشی داشته باشند که یکی دو سال به همین شکل گذشت.
اولین بار که علی‌اکبر ملکشاهی به صورت رسمی به جبهه اعزام شد اعزام به منطقه «سومار» بود که حضور در آن منطقه تقریبا 45 روز به طول انجامید؛ به این دلیل که آموزش پرستاری و بهداری را از قبل دیده بود در خط مقدم به عنوان بهدار فعالیت داشت و به درمان مجروحان می‌پرداخت. از منطقه سومار که برگشت به مدت یک ماه در مناطق قصرشیرین و سرپل ذهاب حضور پیدا کرد؛ زمانی که در منطقه سر پل ذهاب حضور داشتند، عراقی‌ها تا سر پل ذهاب پیشروی کرده و قصر شیرین را گرفته بودند و مقرشان سرپل ذهاب و ارتفاعات مشرف به سر پل ذهاب و نیز ارتفاعات آق‌داغ بود.
در سال 63 که به جبهه اعزام شد و حضور او در جبهه 9 ماه طول کشید؛ در آن سال به پادگان ابوذر ـ سرپل ذهاب اعزام شد؛ علی‌اکبر ملکشاهی درباره این اعزام خود می‌گوید: زمانی که وارد پادگان ابوذر شدم، چهره من را که دیدند، گفتند تو برو عقیدتی و در آن بخش مشغول باش؛ من هم رفتم. در همان روزها که در بخش عقیدتی فعالیت می‌کردم یک روز در جبهه یکی از دوستان را دیدم که در قسمت تخریب بود، تا من را دید، گفت: می‌آیی تخریب؟ من هم گفتم از خدا می‌خواهم تخریب‌چی باشم و همین شد که به عنوان تخریب‌چی کار خود را آغاز کردم و وارد حال و هوای واقعی جنگ شدم.

وی ادامه می‌دهد: 9 ماه و 20 روز در تخریب بودم و کار خنثی کردن مین و کاشتن مین را انجام می‌دادم؛ در کار تخریب و خنثی‌ کردن مین بودم که «عملیات عاشورا» اتفاق افتاد، عملیات اصلی را لشکر نصر مشهد انجام می‌داد و بنا بود که ارتفاعات مهمی از ایلام را آزاد کند، ما نیز بنا بود با دو یا سه گردان عملیات ایذایی را انجام دهیم. در حین عملیات، خیلی از رزمندگان در میدان مین به شهادت رسیدند و روی مین رفتند؛ در این عملیات، یگان ما خیلی به هم ریخت تلفات سنگینی داد و بچه‌های مخلص و متدین که هر کدام از اسطوره‌های ما در جنگ بودند، شهید شدند و خاطره تلخی برای کرمانشاه بود.
علی‌اکبر ملکشاهی می‌گوید: به یاد دارم در آن عملیات، میدان مین را باز کردیم و به جلو رفتیم و عراقی‌ها هم عقب کشیدند؛ درگیری خیلی سنگینی در آن شب اتفاق افتاد که همه چیز را به هم ریخت. روی تپه ایستاده بودیم که آقای طالبی، فرمانده گردان به ما ملحق شد و من خود را به عنوان تخریب‌چی معرفی کردم. حدود 14 نفر بودیم که به سمت جلو حرکت کردیم تا جایی که تدارکات عراقی‌ها را پشت سر گذاشتیم، در حین حرکت به سمت جلو، پای یکی از رفقای ما شهید «غلامرضا رزلانسری» روی مین رفت و فرمانده گردان او را روی دوش خود می‌کشید و می‌آورد تا اینکه به نیزارهای بلندی که کنار جاده تدارکات عراقی‌ها بود، رسیدیم.
وی ادامه می‌دهد: زمانی که به نیزارها رسیدیم، هوا گرگ و میش بود که فرمانده گردان گفت فعلا داخل نیزار می‌مانیم. چند مجروح هم داشتیم و من که کار بهداری بلد بودم با بند پوتین سمت بالای پای شهید غلامرضا رزلانسری را محکم می‌بستم و هر از گاهی باز می‌کردم تا جریان خون قطع نشود تا اینکه هوا روشن شد، هیچ چیزی هم برای خوردن نداشتیم، باران هم گرفته بود و همه خیس شده بودیم. سرمای آن محل به قدری زیاد بود که دندان‌های یکی از رفقای ما از شدت سرما مدام به هم می‌خورد.

جمعی از رزمندگان یگان تخریب تیپ نبی اکرم(ص) کرمانشاه/ نفر دوم نشسته از سمت راست استاد علی‌اکبر ملکشاهی

نشسته از سمت راست نفر اول شهید شهاب خالصی - نفر چهارم شهید محسن صادقی و نفر پنجم شهید رضا دلفانی

ملکشاهی در ادامه می‌گوید: فرمانده گردان با روشن شدن هوا سینه‌خیز تا کنار جاده رفت که ببیند چه خبر است و نزدیک‌های ظهر بود که بازگشت؛ به نظرم یکی از معجزات الهی بود با وجودی که عراقی‌ها می‌دانستند بچه‌های ما تا آن نزدیکی‌ها آمده بودند آن قسمت نیزارها را به رگبار نبستند و با وجودی که فاصله بسیار کمی با ما داشتند اما هیچکدام وارد نیزار نشدند.
ملکشاهی ادامه می‌دهد: یک شب و روز کامل داخل نیزارها بودیم، نصفه‌های شب بود که فرمانده گردان گفت چند نفری برویم و راه را باز کنیم تا بقیه بیایند؛ چهار نفر شدیم و از نیزارها بیرون رفتیم تا بعد از کمی پیشروی اگر مشکلی نبود بیاییم و بقیه دوستان خود را ببریم.
وی می‌گوید: در حال حرکت به سمت جلو بودیم که سنگرهای خالی عراقی‌ها را که ترک کرده بودند، پشت سر گذاشتیم، بین راه دوستان و رفقای خود را دیدیم که شهید شده بودند، بعضی از رفقا نیز دستشان یا پایشان قطع شده بود و به آنها می‌گفتیم که ان شاء الله برمی‌گردیم و شما را با خود می‌بریم، آنها هم می‌گفتند: «بی‌خیال نگران ما نباشید.»
ملکشاهی در ادامه می‌گوید: هر طور شده بود خودمان را به مقر بچه‌های ایرانی رساندیم؛ شب، پشت سر هم برای نجات رزمندگانی که در نیزار منتظر ما بودند، رفتیم اما نتوانستیم و برگشتیم تا اینکه «سردار ناصح»، فرمانده تیپ نبی‌اکرم(ص)، شب پنجم گفت: «شما دیگر نمی‌توانید به نیزارها بازگردید» و با بی‌سیم به 10 نفر باقیمانده در نیزارها گفت که هر طور شده باید خودشان برگردند و به ما ملحق شوند. زمانی که مشخص می‌شود این 10 نفر باید خودشان برگردند، حرکت می‌کنند و زمانی که هوا روشن می‌شود به یک جایی می‌رسند که شیاری بین دو تپه بوده که تصادفاً عراقی‌ها از بالای شیار در حال رفت و آمد بودند.
وی ادامه می‌دهد: چهار نفر از بچه‌های رزمنده آن شیار را رد کردند و عراقی‌ها هم آنها را ندیدند اما شش نفر دیگر داخل شیار ماندند تا عراقی‌ها آنها را ندیده و بروند، متاسفانه با روشن شدن هوا عراقی‌ها متوجه آنها شده و پس از درگیری شدید، اکثراً شهید شدند و دو، سه نفر هم اسیر می‌شوند؛ بین بچه‌های رزمنده‌ای که شهید شدند «امیرمحسن شفیعی» هم بود، نوجوان 15 ساله‌ای که هنوز هم به یاد دارم همواره به بچه‌ها می‌گفت ذکر بگویید و صلوات بفرستید؛ من که 23 ساله بودم خیلی برایم جالب بود که یک نوجوان 15 ساله تا این حد به بچه‌ها روحیه می‌داد و آنها را به مقاومت فرامی‌خواند. این خاطره تلخی از جنگ تحمیلی هشت ساله بود که هیچگاه فراموش نخواهم کرد.

علی‌اکبر ملکشاهی، علاوه بر مقابله با دشمنان برای حفظ ایران اسلامی، کارهای فرهنگی نیز انجام می‌داد و کلاس قرآن هم داشت؛ سه ماه از سه سال حضور خود در جبهه به آموزش قرآن پرداخت که با دوستان قرآنی خود از جمله «مرتضی رهنما» و «محمد عباسی» در مناطق جنگی حضور پیدا می‌کرد و به تلاوت قرآن برای رزمندگان می‌پرداخت و گاهی اوقات هم مداحی می‌کرد.
ملکشاهی می‌گوید: طی حضور در جبهه، دوستان و همرزمان ما می‌دانستند ما قاری هستیم و در هر فرصتی به ما اظهار لطف می‌کردند و از ما می‌خواستند که تلات کنیم، ما هم تلاوت می‌کردیم. در آن سال‌ها تلاوت قاریان مصری هم به گوش رزمندگان خورده بود و به دلیل تلاوت‌های زیبایی که شنیده بودند به تلاوت و قرائت قرآن علاقه‌مند شده بودند و از ما می‌خواستند که مباحث مربوط به صوت و لحن و تجوید را برای آنها بیان کنیم و ما هم در حد توان خود نکاتی را به آنها آموزش می‌دادیم.

.

از سمت راست علی‌اکبر ملکشاهی و شهید حمید نیک‌پور


وی با بیان اینکه تاریخ جنگ به خوبی نشان می‌دهد که بچه‌های رزمنده در جبهه‌ها تا چه میزبان با قرآن انس داشته‌اند، می‌گوید: بچه‌های رزمنده، انس واقعی با قرآن داشتند اما آنچه که شاخص بود و خود را بیشتر نشان می‌داد عمل به قرآن از سوی رزمندگان اسلام در میدان عمل بود؛ در جبهه‌های جنگ رزمندگانی را داشتیم که شاید خیلی هم بلد نبودند قرآن را به صورت صحیح بخوانند اما از 100 قاری مثل ما بهتر به قرآن عمل می‌کردند و اهل صبر و تحمل بودند.
ملکشاهی یادآور می‌شود: هنوز هم که سال‌هاست قرآن می‌خوانیم در کوچه پس کوچه‌های عمل به آموزه‌های قرآنی مانده‌ایم؛ آموزه‌هایی مثل صداقت، امانت‌داری، وفای به عهد، روحیه ایثار و شهادت، از خودگذشتگی، ارجحیت دادن دیگری به خود و دیگر کارهایی که بچه‌ها در جبهه انجام می‌دادند. بچه‌ها در جبهه، کفش همدیگر را واکس می‌زدند، کارهای نظافتی سنگر را انجام می‌دادند و هیچ کاری را بد نمی‌دانستند.

وی با اشاره به حال و هوایی رزمندگان و نمازهای شبی که براساس تأکیدات قرآن هیچگاه ترک نمی‌شد، می‌گوید: خداوند می‌فرماید «بندگان خالص خدا کسانی هستند که از رختخوابشان کنده می‌شوند، از خواب ناز بیدار می‌شوند تا با خدای خودشان ارتباط برقرار کنند، هیچکس نمی‌داند که من خدا چه چشم‌روشنی برای این بندگان خوب خودم کنار گذاشتم که در روز قیامت به آنها بدهم» بچه‌های رزمنده این را خوب می‌دانستند و البته این یکی از ارزش‌های قرآنی بود که در جبهه عملی شد.

ملکشاهی در ادامه عنوان می‌کند: ما در جبهه‌ها قاریانی هم داشتیم مانند شهید «الماسی» که از رفقای کرمانشاهی ما و از قاریان بسیار خوب و به‌روز بود. خیلی‌ها در جبهه بودند که شاید همانند ما با قرآن ارتباط نداشتند اما واقعا قرآن مجسم، بودند که هر چه درباره آنها صحبت کنیم باز هم کم است و تمام نمی‌شود.
وی همانگونه که درباره خلوص و پاکی بچه‌های جبهه و همرزمان خود می‌گوید به یاد یکی از رفقای خود می‌افتد و می‌گوید: یکی از رفقایم به نام «ناصر بیابانی» که هم‌محله‌ای هم بودیم، مکانیک بود و زمانی که در محله‌مان به جلسه قرآن می‌رفتم سرکوچه که او را می‌دیدم احوال‌پرسی خیلی گرمی با من می‌کرد، اما به یاد ندارم که حتی یک روز هم او را در مسجد دیده باشم؛ اما جنگ که شد همان ناصر بیابانی به جبهه‌ رفت و فرمانده گروهان و بعد هم فرمانده گردان شد.
علی‌اکبر ملکشاهی ادامه می‌دهد: همان شب عملیاتی که به محاصره عراقی‌ها درآمده بودیم و چند روز بعد دوستان و همرزمان خود را از دست دادیم، قبل از اینکه به سمت محل عملیات حرکت کنیم بعد از تمام شدن نماز مغرب و عشاء بود که دیدم کناردستی من با اشک و سوز می‌گوید: «الهی و ربی من لی غیرک»، یک لحظه با خودم گفتم خدایا این کیست که اینقدر با خلوص و توجه دعا می‌کند؛ «خدا شاهد است که تمام احساسم را در این لحظه بیان می‌کنم» وقتی که این جملات را می‌گفت و اشک می‌ریخت با خود می‌گفتم چقدر راحت با خدا حرف می‌زند؛ زمانی که سرش را برداشت، دقت کردم و دیدم که «ناصر بیابانی» است، همان بچه‌محله ما که آن موقع‌ها به مسجد نمی‌آمد. «انقلاب و جنگ بعضی‌ها را واقعا متحول کرد؛ من و گرفتاری‌های امروز کجا و آنها کجا! آنها خیلی برد کردند.»


وی که این جملات را با تمام احساس خود بیان می‌کند، ادامه می‌دهد: زمانی که ناصر بیابانی که به خیال خودم شاید هیچگاه در مسجد او را ندیده بودم در کنار خود دیدم که با خلوص کامل با خداوند صحبت می‌کند احساس حقارت کردم و احساس کردم که در مقابل این آدم کم دارم؛ من قاری بودم اما او قاری نبود و شاید حتی خیلی دقیق بلد نبود که قرآن را با تجوید بخواند اما اینها بودند که به قرآن عمل کردند. بخش وسیعی از رزمندگان ما همینطور بودند و لذت وعده الهی را چشیده بودند.
ملکشاهی به یاد یکی دیگر از دوستان و همرزمان خود به نام «حمید نیک‌پور» می‌افتد و می‌گوید: حمید نیک‌پور که واقعا مثا‌ل‌زدنی بود همیشه آرزو می‌کرد و از خدا می‌خواست که در یکی از این عملیات‌ها تکه‌تکه شود و حتی جنازه‌اش هم برنگردد که همینطور هم شد و به گونه‌ای شهید شد که دیگر چیزی از جسم او باقی نمانده بود.
علی‌اکبر ملکشاهی که سال‌ها در عملیات‌های مختلف حضور داشته و خاطرات تلخ و شیرین زیادی با همرزمان و دوستان قرآنی خود دارد اواخر جنگ و در سال 67 سه گلوله دشمن به او اصابت می‌کند، تا پای شهادت پیش می‌رود که او را به مشهد منتقل می‌کنند. این قاری رزمنده با شنیدن خبر پایان جنگ خوشحال می‌شود هر چند که بعد از سال‌های سال که از جنگ تحمیلی هشت ساله می‌گذرد، هنوز هم تا پای صحبت جبهه و جنگ به میان می‌آید یاد آن عملیاتی می‌افتد که چند تن از دوستان و همرزمانش را برای همیشه از دست می‌دهد، دوستان و همرزمانی که خاطره‌ای تلخ از جبهه را برای او به یادگار گذاشتند.

وی می‌گوید: به نظرم صحبت کردن از رزمندگان دلداده و پاکباخته تخریب‌چی، بدون نام بردن از تک تک شهدای تخریب که هر یک فرشته‌ای در قالب انسان بودند، شاید کمی جفا باشد و صحبت کردن از همه رفقای شهیدم در تخریب به درازا میانجامد در این مجال اندک از سه تن از شهدایی که قاریان خیلی خوبی بودند و با عشق در جلسات قرآنی که هر از گاهی در یگان تخریب تیپ نبی اکرم(ص) داشتیم، حاضر می‌شدند، نام می‌برم. شهید سیدمحسن کشفی، شهید رضا دلفانی و شهیدان محس صادقی و شهاب خالصی که این دو عزیز از ذاکران مخلص اهل بیت بودند. ما در ایامی که عملیات خاصی نبود و با دوستان در یک جا مستقر بودیم حلقه قرآنی تشکیل می‌دادیم و با هم قرآن می‌خواندیم و جلسات رسمی قرآن داشتیم، تعدادی از این حلقات قرآنی خاطره‌انگیز در دشت «دیره» تشکیل می‌شد و شهید محسن صادقی در ایجاد آن نقش کلیدی داشت.

استاد ملکشاهی صحبت‌های خود را این‌گونه به پایان می‌رساند: گفتنی‌ها از لحظه لحظه بودن در کنار آنها زیاد است. یادشان به خیر چه سبکبال بودند و چه راحت دل بریدند و چه زیبا جاودانه شدند هر وقت یاد دوستان شهید و عزیزم و مرام آنها می‌افتم که هر یک کتابی مفصل است، آیه پایانی سوره مبارکه فتح در ذهنم نقش می‌بندد «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ»

گزارش: لیلا محمدی

انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۳
علیرضا پیرهادی/ بازمانده از جنگ
|
-
|
۱۳۹۳/۰۷/۰۶ - ۱۴:۲۶
0
0
گزارش بسیار پر محتوا و جالبی بود که حتی بنده را بعد از سالیان دراز گذشته از جنگ، حال و هوای رشادت‌ها و خاطرات را برایم زنده کرد. ای کاش همه رسانه‌ها به این زیبایی به این موارد می‌پرداختند و ناگفته‌ها و خاطرات را بیان می‌کردند./ جا دارد از زحمات بچه‌های خبرگزاری از خبرنگا رو دبیر و سردبیر که ارج زیادی به این موارد قائل هستند تشکر و قدردانی کرد/ عمرتان دراز و راهتان پاینده باد.
م - ز
|
-
|
۱۳۹۳/۰۷/۰۶ - ۱۴:۵۲
0
1
درود بر استاد علی اکبر ملکشاهی قاری با اخلاص قرآن کریم.......
محمد جعفری
|
-
|
۱۳۹۳/۰۷/۰۶ - ۱۸:۱۲
0
0
اینک که شهر شعله ور بی خیالی است

جای برادران غیورم چه خالی است

جای برادران غیوری که بعدشان

این شهر در محاصره خشکسالی است

بی ادعا ز خویش گذشتند و پل شدند

رد عبور صاعقه شان این حوالی است

من حرف میزنم و دلم شعر می شود

در واژه های من هیجانات لالی است

طاعون گرفته ایم و کسی حس نمی کند

تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است

آلوده است کوچه ، خیابان به زندگی

چیزی که هست و نیست و حالی به حالی است

بر من چه سخت می گذرند این غروب ها

جای برادران غیورم چه خالی است !
محمدی
|
-
|
۱۳۹۳/۰۷/۰۷ - ۱۲:۴۱
0
1
آنچه که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
متقی
|
-
|
۱۳۹۳/۰۷/۰۷ - ۱۸:۵۱
0
1
گردآوری این خاطرات و عکس ها خوبه
رحیمی کدکنی
|
-
|
۱۳۹۳/۰۷/۰۸ - ۰۸:۴۸
0
1
استاد ملکشاهی عزیز
من شدیدا علاقه مند به صدای زیبای شما در قران کریم هستم و این گزارش زیبا همانند صدایتان به دل من بسیار نشست! خدا به شما سلامتی بدهد.
دوست
|
-
|
۱۳۹۳/۰۷/۰۸ - ۱۰:۰۶
0
1
گزارش زیبا و دلنشینی بود انشا‌الله که استاد ملکشاهی همیشه سلامت باشند
captcha