حضرت زینب(س) در سال پنجم هجری در مدینه به دنیا آمد. ایشان دختر امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) بود. بر اساس روایات، نامگذاری حضرت زینب(س) از سوی پیامبر اسلام(ص) صورت گرفت. او به هنگام حضور امیرالمؤمنین(ع) در کوفه به زنان تفسیر قرآن آموزش میداد.
زینب(س) همسر عبدالله بنجعفر بود و در واقعه کربلا در کنار برادرش امام حسین(ع) حضور داشت. امام حسین(ع) هنگام وداع در روز عاشورا از حضرت زینب(س) خواست او را در نماز شبش دعا کند. با پایان یافتن جنگ، زینب(س) و دیگر بازماندگان کاروان امام(ع) به اسارت درآمدند و به کوفه و از آنجا به شام برده شدند.
خطبه حضرت زینب(س) در کوفه و نیز در شام (در مجلس یزید)، معروف است. خطبه او در مجلس یزید، حاضران را تحت تأثیر قرار داد و یزید مجبور شد جنایت و قتل امام حسین(ع) را به گردن ابن زیاد بیندازد و او را لعن کند.
ایشان را به سبب مصیبتهای فراوانی که دیده، اُمّالمَصائب لقب دادهاند. درباره محل دفن زینب(س) اختلاف است و حرم حضرت زینب(س) در شام و مقام السیدة زینب در مصر منسوب به ایشان است.
در محضر رسول اکرم(ص)
حضرت زینب(س) عالیترین درسهای زندگی را در دامان پدر و مادر آموخت و دانش، بزرگمنشی، عقلانیت و تکریم شخصیت را از محضر جد گرامیش کسب کرد. نوازشهای پدرانه و عاطفی پیامبر(ص) نه تنها متوجه حسنین(ع) میشد، بلکه دختران فاطمه(س) نیز از آن بهرهمند میشدند. به ویژه حضرت زینب(س) که از قدرت تفکر و اندیشه بالایی برخوردار بود و در عین کودکی خصلتهای والایی داشت.
همگام با ولایت
مردم کوفه پس از شهادت امام علی(ع)، با امام حسن(ع) بیعت کردند اما دیری نپایید که عهد خود را شکستند و از فرمان آن حضرت سرپیچی کردند. فرماندهان لشکرش با وعدههای معاویه به وی خیانت کرده، تنهایش گذاشتند و سرانجام آن حضرت ناچار شد با معاویه پیمان صلح ببندد و در این میان از زخم زبان و شماتت دشمنان دوستنما بسیار رنجیده خاطر شود. در این شرایط، حضرت زینب(س) به همراه برادرش امام حسن(ع) و دیگر علویان، از کوفه به سوی مدینه بازگشتند و در رکاب آن حضرت با صبر و مقاومت، مدافع ارزشهای دینی و دستاوردهای رسالت رسول خدا(ص) بودند.
احترام و محبت ویژه حضرت زینب(س) به امام مجتبی(ع) از دو جهت قابل تأمل است. ابتدا اینکه آن حضرت برادر بزرگتر و محل اتکاء زینب(س) پس از امیرالمؤمنین(ع) و به منزله پدرش بود و دیگر آنکه وی امام زمانش به حساب میآمد و تبعیت از آن حضرت را بر خویش واجب میدانست.
همراز حماسه حسینی
عشق و محبت حضرت زینب(س) به ذات احدیت، اوج ایثار و فداکاری وی را به نمایش گذارد و در همین راستا، ولایت امام حسین(ع) قلب خواهر را از مهر و عاطفه لبریز کرد و او را مطیع محض حق و حقیقت کرد.
تعلق خاطر این خواهر و برادر در خلال شواهد تاریخی و حتی دورانی که حضرت زینب(س) همسر عبدالله بن جعفر شده و زندگی مشترک تشکیل داده بود به خوبی نمایان است. در تاریخ چنین درجهای از محبت بین یک خواهر و برادر کمتر دیده شده که البته دلیل آن واضح است؛ آن دو بزرگوار، عارف به کمال، عظمت و جلالت قدر و شأن یکدیگر بودند. به گونهای که زینب(س) برادرش را سرور جوانان اهل بهشت و ریحانه رسول خدا(ص) میدانست امام حسین(ع) برایش یکی از شخصیتهای مطرح در «آیه تطهیر»، «آیه مباهله» و «سوره هل اتی» و مهمتر از همه امام منصوب از جانب خدا و پیامبر(ص) و به نص صریح قرآن بود. حضرت امام حسین(ع) نیز خواهرش را به حقیقت شناخته و به کمالات و فضائل و ویژگیهایش آشنایی کامل داشت و روح بلندش را مخزن اسرار الهی و حافظ اصل نبوت و ولایت میدانست.
در تاریخ آمده است، روزی حضرت امام حسین(ع) مشغول تلاوت قرآن بود که خواهرش بر وی وارد شد. امام(ع) در حالیکه قرآن را به دست گرفته بود به احترام وی از جا برخاست.
زمان جدایی
پس از آنکه اصحاب و یاران امام، یکی پس از دیگری شهید شدند، نوبت به مردان علوی و وابستگان امام(ع) رسید. علی اکبر(ع) فرزند شجاع امام که شبیهترین افراد از حیث اخلاق و رفتار به پیامبر(ص) بود در کارزاری سنگین دعوت حق را لبیک گفت. شهادت وی برای عمهاش بسیار سخت و طاقتفرسا بود، طوری که خود را بر جسم مطهر او انداخت و بر سوگش گریست. امام حسین(ع) آن حضرت را از علی اکبر(ع) جدا ساخت و به خیمه بازگرداند.
عون و جعفر، پسران حضرت زینب(س) در حالیکه رجز حماسی میخواندند قدم به صحنه جنگ گذاشتند. عون در معرفی خود چنین گفت:که اگر مرا نمیشناسید، بدانید من از نسل جعفرم، شهید راستینی که در بهشت میدرخشد همو که با بالهای سبز پرواز میکند و همین افتخار ما را کفایت خواهد کرد. شهادت دو فرزند برومند حضرت زینب(س) او را اندوهناک و متأثر کرد. اما هرگز داغ دل و عواطف مادریش را بروز نداد و با صبر و استقامت در جهت حمایت از امام(ع) ایستاد تا برای لحظهای نیز خاطر امام را مکدّر و خجل نبیند. او نه تنها در این برهه بلکه در شهادت برادرش عباس و برادرزادگانش که کافی بود هر کدام یک انسان عادی را دچار تزلزل و جزع و فزع کند، زبان به شکوه نگشود. چنان تحمل پیشه کرد و شکسته دلی و حزن خویش را مدبرانه مدیریت کرد که خللی در تصمیم، برنامه و هدف امام(ع) پیش نیاید. او تابع امامش بود که میفرمود: «ای نفس صبر کن و هر مصیبتی بر سرت اید در نزد خدا محاسبه کن».
در شهر بی وفایان
کوفه مرکز حکومت امام علی(ع) و جایگاه رهبری ایشان بود و در همان دوران، حضرت زینب کبری(س) در این شهر در اوج عزت و شکوه زندگی میکرد و خانهاش محل مراجعه زنان بسیاری بود که با مشاوره و ارشادش درس ایمان و زندگی میگرفتند و به این مصاحبت و مباحثه افتخار میکردند. اهالی این سرزمین، پیرو ولایت امیرالمؤمنین(ع) و محب اهل بیت(ع) بودند و بیشترین تأثیر را از رفتار و کردار و شیوه حکومتی آن حضرت(ع) فرا گرفتند. اما چه اتفاقی افتاد که بعد از بیست سال وضعیت آن شهر چنان دچار گسیختگی، رخوت، تناقض و بی وفایی گشت که ناگوارترین حادثه تاریخ به واسطه سستی آنان رقم خورد؟!
البته نباید از نظر دور داشت که کوفه با به قدرت رسیدن «ابن زیاد» با اختناق، خوف و ترور قرین شد و هزاران مأمور و جاسوس هر نوع حرکتی در سطح شهر و خانهها را گزارش میدادند و در این میان بسیاری از دوستداران و پیروان امیرالمؤمنین(ع) دستگیر و زندانی شدند و مجالی برایشان حاصل نشد تا به کاروان امام حسین(ع) ملحق شوند.
علاوه بر این، کسانی بودند که از ترس حکومت و حفظ جانشان در خانهها پنهان و یا به سهلانگاری و بیوفایی نسبت به نماینده امام حسین(ع)، مسلم بنعقیل دچار شدند و فقط معدود افرادی به طور مخفیانه توانستند خود را به قافله امام رسانده و او را یاری کنند و به فیض شهادت نائل شوند.
نکته مهم و تأسفبار اینکه در پی شهادت فرزند پیامبر(ص) دنیاپرستان طماع و بردگان دین فروش، اهل بیت او را اسیر کرده به کوفه آوردند. شهری که یادگارهای زیادی از دوران ولایت امیرالمؤمنین(ع) با خود داشت، اکنون پذیرای دختر والاتبارش شده بود. کوفه زینب(س) را خوب میشناخت. زنانی که در آن روز سی سال بیشتر نداشتند و حشمت او را در دیده مسلمانان و عزتش را در چشم پدر دیده بودند، حال شاهد بودند که او بدون یار و یاور، سوار بر مرکبی بیجهاز و بدون هیچ احترامی همراه با سرهای بریده و بر سر نیزه شده عزیزانش، با نان و خرما مورد ترحم واقع میشود.
اینجا بود که دختر امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «ای مردم صدقه بر ما حرام است» و مردم کمکم فهمیدند چه جنایتی رخ داده و چه عزیزی در خون تپیده و به چه خسارتی مبتلا شدهاند. به دنبال این شرمساری حضرت زینب(س) با کمال وقار و در حالیکه بر احساسات خود مسلط بود، شجاعانه لب به سخن گشود و خطبهای فصیح ایراد کرد. شاید تا آن زمان به دلیل نجابت و صیانت از دید نامحرمان چنین سخن نگفته بود. بشیر بن خزیم اسدی گوید: «زینب(س) دختر علی(ع) را در آن روز دیدم، به خدا سوگند زن با حیایی که تا آن روز سخنورتر از او ندیدم. گویی کلمات از زبان گویای امیرالمؤمنین(ع) جاری بود. او به مردمی که همهمه میکردند و میگریستند اشاره کرد و فرمود که ساکت شوید! ناگهان نفسها در سینهها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد». راوی این خطبه از کسانی بود که حضرت علی(ع) را از نزدیک دیده و سخنرانیهای آن حضرت را شنیده بود.
در شرایطی که مأموران و مزدوران اموی سعی در کنترل اوضاع و فضای شهر داشتند تا صدایی از گلو برنیاید و کسی اعتراضی نکند، حضرت زینب(س) با تصرف ولایی خویش در انسانها، حیوانات و حتی جمادات، نفسها را در سینه حبس و زنگ شتران را از حرکت باز داشت و خطبهاش را با حمد و سپاس الهی و درود بر پیامبر خدا(ص) و خاندان پاکش آغاز کرد و با بیان عبارت «یا اهل الکوفه، یا اهل الخَتلِ و الغَدر» تأثیرگذارترین جمله را برای بیداری وجدانهای به خواب رفته به کار برد تا خود را بشناسند و صورت خود را بخراشند که اهل وقاحت و رسوائیاند، دورو و تملق گویند و در مقابل دشمن خوار و ذلیلند.
برگهای از پرستاری نهضت
امام حسین(ع) پیش از شهادت سفارشهای لازم را به زینب(س) کرد و پرستاری نهضت را به او واگذار کرد و او را به صبرو بردباری امر کرد و به میدان با قلبی محکم و بیهراس از آینده نهضت، حرکت کرد. زینب(س) نیز پرچم پرافتخار حسین(ع) را بر دوش گرفت و نگذاشت این پرچم الهی بر زمین افتد و با اقتدار و شهامتی که تاریخ نظیرش را ندیده در برابر امیر خونآشام کوفه و شاه پلید شام ایستاد و با سخنرانیهای جاودانهاش زندگی را در کامشان تلخ کرد.
راستی چه رادمردی است این زن، که با آن همه مصیبتهای سخت که هر یک کوهی را به لرزه درمیآورد و انسان را مضطرب و از خود بیخبر میکرد، در برابر سنگدلترین و تندخوترین و تبهکارترین انسان روی زمین، آن سان با کبر و مناعت برخورد میکند که همه را به شگفتی وامیدارد.
ابن زیاد که آن همه کبر و بیاعتنایی را از یک زن رنج کشیده وبا تمام وجود ماتم زده میبیند، انگشت حیرت به دهان میگیرد و میخواهد او را کوچک شمارد، با تکبری انتقامجویانه رو به حضرت کرده میگوید: خدای را شکر میکنم شما را رسوا کرد و مردانتان را کشت و سخنانتان را دروغ گردانید! زینب(س) با عظمت و شموخ، نگاهی تحقیرآمیز به آن سرکش بینام و نسب میکند و فریاد برمیآورد که «الحمد لله الذی اکرمنا بنبیه صلی الله علیه وآله و سلم و طهرنا من الرجس تطهیرا... انما یفتضح الفاسق ویکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمد لله؛ سپاس خدای را که ما را با انتساب به پیامبرش گرامی داشت و ازآلودگی و ناپاکی دور کرد و همانا شخص تبهکاری (چون تو) رسوا میگردد و بدکار و پلید دروغ میگوید و خدا را شکر که آنان غیراز ما هستند». ابن زیاد که منتظر چنان جواب تندی نبود، از ایشان میپرسد: کار خدایت را درباره خاندانت چگونه دیدی؟ حضرت زینب(س) با همان سربلندی و مناعت می فرماید: «و الله مارایت الا جمیلا، اولئک قوم کتب علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتختصمون عنده؛ به خدا قسم جز نیکی و زیبایی ندیدم. آنها قومی بودند که خداوند کشته شدن در راهش را بر آنان نوشته بود و لذا با شجاعت به قتلگاه خویش شتافتند ولی به زودی خداوند تو و آنان را در یک جا گرد آورد تا در پیشگاهش محاکمه شوید».
انتهای پیام