به گزارش ایکنا، جلسه تفسیر قرآن در حکمت متعالیه با حضور آیتالله سیدمصطفی محققداماد، عضو فرهنگستان علوم، دیروز 29 آذر در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.
گزیده متن جلسه را در ادامه میخوانید؛
خواجه طوسی میگوید که از نظر لغوی، فقیر کسی است که مال ندارد یا اگر مال دارد به میزان کفاف مال ندارد. بعد توضیح میدهد که معنای فقیر در بحث عرفان چیست. فقیر کسی است که به مال و مقتضیات دنیوی دلبستگی ندارد. پس کسی که رغبتی به مال ندارد فقیر است، نه کسی که مال ندارد. چرا عارف به مال دنیا کمتوجه است؟ چون اقبالش به سلوک راه حقیقت و اشتغالش به مراقبت جانب الهی است. عارف جانب پروردگار را مراقبت میکند تا غیر حق تعالی حجابش نشود.
پس در اصطلاح عرفا، فقر معنای دیگری دارد. فقیر در عرفان به معنای عدم رغبت به مال و مقتضیات دنیوی است. اصولاً فقر در اصطلاح عرفا صفتی قلبی است و یعنی احساس نیاز و وابستگی به خداوند. شاید بتوان گفت که نقطه اصلی توحید همین است و فرد موحد به نیاز و به وابستگیاش به خدا توجه توجه میکند و خودش را مستقل و بینیاز نمیبیند.
عرفا واژه فقیر را از یک آیه و یک حدیث گرفتند؛ آیه پانزده سوره فاطر: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»، تمام توحید در این آیه نهفته است. آیه میفرماید که شما به خدا نیازمندید و خداوند ستوده و محمود است. «انتم الفقرا» یعنی بیپول هستید؟ خیر، معنایش این است که شما محتاج و نیازمند به خدا هستید و خدا بینیاز مطلق است. یک حدیثی در منابع شیعه و اهل سنت آمده است. آن حدیث از قول پیامبر(ص) است که فرمودند: «الْفَقْرُ فَخْرِی وَ بِهِ أَفْتَخِرُ». مولانا هم میگوید؛ فقر فخری از گزافست و مجاز/ نه هزاران عز پنهانست و ناز.
فقر یک توضیح فلسفی دارد و یک معنای عرفانی دارد. در فلسفه فقر به معنای نیاز موجودات به مبدأ وجود در رابطه علت و معلول است؛ یعنی علت و معلول چه رابطهای با هم دارند. در فلسفه اسلامی مطرح شده است که مناط نیاز به علت چیست؟ شیء چون حادث است محتاج علت است؟ اگر اینطور باشد وقتی شیء حادث میشود، بینیاز از علت میشود. این حرف را حکمای اسلامی رد کردند. ملاصدرا میگوید کسانی که این حرف را میزنند و میگویند که مناط احتیاج به علت، حدوث است خیال میکنند که بنّا علت بناست. رابطه علت و معلول را مثل رابطه بنّا و بنا معنا میکنند. اگر مناط نیاز به علت حدوث باشد، بعد از حدوث دیگر نیازی به علت نیست. در واقع بنّا علت ایجادی بنا نیست. علت ایجادی حرکت به دست بنّاست. مناط نیاز به علت امکان است، نه حدوث و امکان از اشیا جداشدنی نیست.
حتی شیء بعد از موجود شدنش ممکنالوجود است. البته الان وجود پیدا کرده ولی ممکنالوجود است، یعنی به خاطر اتصال به علتش موجود است. اگر توجه مبدأ از ما برداشته شود ما هیچ هیچ هستیم. چنین تبیینی از جهان، توحیدی است. در هر آنی روی هر موجودی دست بگذارید، آن را وابسته و متعلق به مبدأ میبینید. معنای «لاحول و لاقوه الا بالله» همین است. مبدأ من را قدرتمند کرده است. اگر ارتباطم با مبدأ قطع شود، یک آن موجود نیستم. اصطلاح «امکان فقری» یعنی وجود ممکن، همیشه ممکن است. پس ممکن به شرط توجه به علتش موجود است، ولی ذاتش ممکن و محتاج است. این معنا در فلسفه اسلامی گفته شده و یکی از چیزهای مهم، فهم وجود رابط است. فلسفه صدرا حول محور وجود رابط است و همه موجودات عین ربط به خدا هستند.
فقر در عرفان یعنی توجه به تعلق خداوند؛ یعنی شخص بداند که الان وابسته به خداوند است. در این معنا فقر یک مفهوم قلبی محسوب میشود و ربطی به مال دنیا ندارد. معنی فقر یعنی به مبدأ توجه کردن و عدم تعلق به مال دنیا نه مال نداشتن. انسان باید در عین دارایی، به دارایی خود تعلق نداشته باشد. شخصی که میخواهد سیر و سلوک داشته باشد باید آنقدر متوجه مبدأ و مقصد حرکتش باشد که هیچ وقت به اشیای غیرالهی وابسته نباشد.
مولانا در دفتر اول میگوید: چیست دنیا از خدا غافل بُدن/ نه قماش و نقده و میزان و زن. ایشان به زیبایی معنا کرده است. میگوید که دنیا یعنی از خدا غافل شدن. چه چیزی انسان را از خدا غافل میکند؟ زن و زندگی، پول و ثروت. اینها انسان را از خدا غافل میکند. یک وقت انسان دو رکعت نماز میخواند و دچار غرور و عجب میشود. گاهی امور معنوی انسان را دچار عجب میکند و موجب غفلت از پروردگار میشود. سپس مولانا میگوید: مال را کز بهر دین باشی حمول/ نعم مال صالح خواندش رسول. مالی که برای دین و خدا و ایمان به دست بیاید پسندیده است. این همان مالی است که پیامبر فرمود: «نِعمَ المالُ الصّالِحُ للرّجُلِ الصّالِحِ». این حدیث شریف در منابع اهل سنت به صورتی که مولانا نقل کرده است وجود دارد اما نتوانستم در منابع شیعی آن را بیابم. استاد فروزانفر حدیث دیگری را در کتاب احادیث مثنوی آورده و مفاد آن حدیث این است که غنای مال بهترین کمک به تقواست.
مولوی در ادامه میگوید: آب در کشتی هلاک کشتی است/ آب اندر زیر کشتی پشتی است. اگر علاقه به مال درون قلب انسان وارد شود، در منجلاب دنیا غرق میشود، ولی اگر مال فقط به عنوان یک وسیله برای تأمین ضروریات زندگی باشد، ابزار است. جناب مولانا داستان را به داستان سلیمان ختم میکند و میگوید: چونک مال و ملک را از دل براند/ زان سلیمان خویش جز مسکین نخواند. سلیمان پیامبری است که جزء ملوک شناخته شده و پادشاه است. مولانا از شهرت سلیمان با این اوصاف استفاده میکند و میگوید با وجود اینکه سلیمان پادشاه بود، توانگر بود، ولی تعلق خاطری به امور مالی نداشت و خود را متعلق به این قدرت و ثروت نکرد. از این نظر با وجود اینکه پادشاه بود، خود را مسکین و بینوا میدانست. بنابراین اگر داشتن مال و سلطنت موجب دلبستگی باشد بد است، ولی اگر سبب دلبستگی نشود موجب دوری از حق نخواهد شد.
انتهای پیام