بندبازی بر فراز میدان جنگ
کد خبر: 3996712
تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۴۰۰ - ۰۸:۳۹
یادداشت

بندبازی بر فراز میدان جنگ

پرستو علی‌عسگر نجاد؛ نویسنده و منتقد ادبی در یادداشتی که در اختیار ایکنا گذاشته به افراط و تفریط در بازنمایی شخصیت‌های دوران دفاع مقدس و خطرات آن در آثار ادبی و هنری پرداخته است.

بندبازی نویسندگان روی خط تاریخ شفاهی جنگبه گزارش خبرنگار ایکنا؛ پرستو علی‌عسگر نجاد در یادداشتی به سیر نگارش تاریخ شفاهی جنگ در دوره‌های مختلف پرداخته است. او برخی از نویسندگان را بندبازانی دانسته که گاه ناشیانه در دام افراط و تفریط‌ها افتاده‌اند.

بندبازانی را تصور کنید که در ارتفاع چند ده متری، بر بی‌نهایت خطوط موازی صاف، پس و پیش هم ایستاده‌اند. اشتباه نکنید! این یک توصیف تکان‌دهنده برای جلب توجه شما به متن نیست! این وضعیت نویسندگان تاریخ شفاهی جنگ است که به صورت حقیقتی عریان خود را نشان می‌دهد.

در خلق روایت زندگی شهدای ایران، چه شهدای دفاع مقدس و چه مدافع حرم، گاهی افراط و تفریط‌هایی رخ داده است. نویسندگان و هنرمندان، یا چنان به تطهیر و تقدیس شهدا پرداخته‌اند که ماهیت بشری آنها از اساس زیر سؤال رفته، یا چنان در مقابله با این افراط، به دام تفریط افتاده‌اند که آنها را در حد اراذل کوی و برزن پایین آورده‌اند.

در نتیجه این دو خطا که غالباً زور اولی در تعداد و طرفدار به دومی می‌چربد، با انبوهی روایت و زندگینامه طرف هستیم که هیچ یک آیینه صادقی برای نمایاندن چهره تمام و کمال از شهدا نیستند. در دهه هشتاد، تعداد کتب تاریخ شفاهی روزبه‌روز زیادتر شد. در بیشتر این کتاب‌ها، شهیدان چهره‌ای آسمانی و جسمی به قاعده دارند. غالباً پیراهن سفید می‌پوشیدند با شلوار شش جیب و همیشه شیشه‌ای عطر در جیب پیراهنشان بود. بیشتر در مسجد زندگی می‌کردند تا خانه، در اکثر ایام سال روزه بودند و شب‌ها را هم به عبادت می‌گذراندند. هیچ شهیدی در درس ضعیف نبود. به عبارتی هیچ شاگرد تنبلی شهید نمی‌شد! هیچ جین‌پوشی جبهه نرفته بود! هیچ شهیدی در زندگی‌اش به موسیقی گوش نداده و سینما نرفته بود. شهیدان این کتاب‌ها و روایت‌ها، آفریده شده بودند تا فقط شهید شوند! برای تقریب به ذهن، بهترین قابی که می‌توان نشان داد سکانسی از روایت اول فیلم «خداحافظ رفیق» است و جمعیت شهیدان موتورسوار؛ یکی از یکی نورانی‌تر!

در این میان، بی‌شک آثار خوب، دقیق، مستند و مفصلی هم خلق شدند و گاه مثل «دا» آنقدر توفیق داشتند که خوب دیده و خوانده شوند و گاه، مثل «مترسک مزرعه آتشین»، چند سالی پس از نگارش، قدرشان دانسته شد.

وقتی بازار و اذهان از این روایت‌های اغراق‌شده یکطرفه افراطی پر شد، ناگهان نسل ده‌نمکی‌ها ظهور کردند! آنها خطر را احساس کرده و فهمیده بودند شهیدان تمام و کمالی که در این آثار نمایانده می‌شوند، نه تنها نمی‌توانند الگوی خوبی برای جامعه باشند، بلکه به دلسردی و ناامیدی جوانان منتهی می‌شوند. جوانانی که هر چه می‌کوشیدند، می‌دیدند شبیه آن تصویر فراایده‌آل شهدا نیستند. در این جدال نابرابر، شهید به رأس قله‌ای دست‌نیافتنی و فراانسانی می‌رفت که جز مقربین را به آن راه نبود!

مقابله با آنها اما، خود به ورطه تفریط افتاد! آمدند بگویند شهید هم یکی بود مثل خودمان، ولی شد شبیه دله‌دزد و باج‌گیر و حبس‌کشیده و شلوارپلنگی بپوش مفنگی! «اخراجی‌ها» رکورد فروش تاریخ سینمای ایران را زد و صف‌های طویلی را پشت باجه بلیت سینما کشاند. چرا؟ چون این تصویر، هر قدر هم تفریطی و از آن ور بوم افتاده؛ چهره تازه‌ای برای مردم بود. «مجید سوزوکی» از آنها بود که می‌شد شبیهش شد. تازه بانمک هم بود! پس گمان‌ها بر آن بود که این تقدس‌زدایی از چهره شهدا جواب داده و حالا مردم شهید را الگویی دست‌یافتنی می‌بینند. حال آنکه اثر آن تفریط بعد‌ها خودش را نشان داد.

در دهه نود، اوضاع بهتر شد. آن قلم‌های پرطمطراق توصیفی ادبی، طرفدارانشان را از دست دادند. عصر مینی‌مالیسم، ظهور فضای مجازی، نرم‌افزار‌های ارتباطی و جهان پرهیاهوی اینستاگرام، ذائقه‌ها را عوض کردند. حالا مخاطب سخت‌گیر شده بود و افراط و تفریط را برنمی‌تافت. سؤال می‌کرد، زود قانع نمی‌شد و یک تصویر واقعی می‌خواست.

ناگهان داعش از دل تاریخ سربرآورد. ما معاصر شدیم با شهدای مدافع حرم؛.ما متولدین دهه هفتاد به بعد که تا پیش از این فقط شنونده و خواننده روایت‌های دهه شصت بودیم. حالا دوستانمان، همشهری‌هایمان، همکلاسی‌هایمان داشتند شهید مدافع حرم می‌شدند. حالا قلب روایت، افتادن از این سو و آن سوی بام، سخت‌تر شده بود. چون ما پیشینه این شهدا را می‌شناختیم؛ چون مثل ما زندگی می‌کردند، عصبانی می‌شدند، قهر می‌کردند و می‌بخشیدند، ما دوروبرشان بودیم و تماشایشان می‌کردیم.

حرکت بر لبه برّان تعادل در روایت، هنری است که گاه در تمام یک اثر و گاه در بخشی از آن، خود را نشان می‌دهد. این بخش‌ها و این آثار، هر چند کم یا گاه به گاه، سخت مغتنمند. هم بشیرند، هم نذیر. هم خطا را نشان می‌دهند، هم مسیر اصلاح آن را. پس برای ما که پی راهنما می‌گردیم، نشانه‌های ارزشمندی هستند.

برای مثال کتاب «یک جرعه دیدار» نمونه‌ای از میان انبوه کتاب‌های زندگینامه شهداست که روایت داستانی از خاطرات روحانی شهید محمد رضایی را بیان کرده و شاهدی بر این ادعاست. این روحانی شهید یک موسفید همواره نوربالا نیست! جوانی دهه شصتی و از شهدای تیپ فاطمیون است که مانند همه کسانی بود که اطرافمان بودند و زندگی عادی خود را داشتند. زندگی‌اش در کودکی، نوجوانی و بزرگسالی تو را از او دور نمی‌کند که هیچ، بلکه نزدیک‌تر می‌کند و نویسنده با مهارت توانسته از عهده کار برآید و مانند بندباز ماهری باشد که در دام افراط و تفریط‌ها نیفتد. 

با آگاهی از این خطرها باید متوجه باشیم که در روایت زندگی شخصیت‌ها به ویژه شهدا واقعیت‌ها را بیان کنیم و از تجربه‌های گذشته در نگارش تاریخ شفاهی جنگ درس بگیریم.

انتهای پیام
captcha