به گزارش ایکنا از کرمان، حوالی غروب بود که اطراف بازار کرمان در حال قدم زدن بودم و گاهگاهی با پرسیدن قیمتها وضعیت بازار را میسنجیدم.
بهطور تصادفی وارد مغازه چینیفروشی شدم، مردی با موهای جوگندمی و رنگ پوست سبزه با دستانی زحمتکش در مغازه نشسته بود، سلام کردم و همان ابتدا زیبایی یک دست فنجان گل سرخی چشمم را گرفت، بلافاصله قیمتش را پرسیدم، وقتی که قیمت را گفت اندکی تعجب کردم، بسیار مناسب بود، تصمیم به خرید آنها گرفتم.
وقتی در مورد کیفیت کار پرسیدم، مرد گفت: خیالتان راحت، این کار خودمان است و مناسبتر پیدا نمیکنید.
با کنجکاوی در مورد کارشان پرسیدم، به سمت درب کوچکی که کنار مغازهشان بود راهنمایی شدم که راهی به یک زیرزمین داشت، در زیر زمین پر از چینی بود، به درب دیگری وارد شدیم که همه چینیهای خام را نگهداری میکردند، قسمت بعدی کوره و قسمتهای زیاد دیگر، باورم نمیشد که زیر زمین و پشت آن درب کوچک دنیایی به این بزرگی است.
در آن کارگاه هنر موج میزد، میناکاری و سفال و چینی در طرحهای متفاوت بسیار خیرهکننده بود.
وقتی که کل کارگاه را دیدم با طعنه گفتم: حتما کار پدرتان این بوده است؟ لبخندی زد و گفت: هنگامی که ۶ ساله بودم پدرم از دنیا رفته است و این کارگاه را در ابتدای دهه ۹۰ آغاز کردیم و امروز همه نهادها و رستورانها ظروف مصرفی خود را از ما تهیه میکنند.
پرسیدم چگونه به اینجا رسیدید؟ پس از یک نفس عمیق گفت: امام رضا(ع) این کار را به من داده است.
وی که خودش را محمد کاظمینژاد معرفی کرد، گفت: سالها در یک شرکت کار کردم اما بنا به دلایلی مجبور شدم تا از کارم استعفا دهم و با ماشین در مسیرهای بین راهی کار کنم.
یک روز ناگهانی مسافری برای سفر به مشهد برایم پیدا شد، وقتی به آنجا رسیدم در حرم امام رضا(ع) از ته دل درخواست کار مناسبی برای خود کردم.
وقتی راننده در اولین برخورد کارمند مورد اعتماد مدیر و بازرس مجموعه میشود
وی ادامه داد که دقیقاً دو هفته پس از آن روز، در یک روز کاملاً معمولی یک مسافر داشتم که باید آن را به چند شهرستان کرمان میبردم در بین راه که آنتن تلفناش قطع میشد با من صحبت میکرد و از وضعیتم میپرسید.
در مقصد اول پس از آنکه کارت خودش را به شخصی داد فهمیدم وی مدیر یک مجموعه بزرگ چینی است، در یک بازدید از نوع کار راضی نبود و به یکی از کارکنان با اشاره به من گفت: دو هفته دیگر این آقا میآید بازدید و به من گزارش میدهد، در بازدیدهای بعدی هم این حرف را زد، ابتدا فکر میکردم شاید تنها میخواسته کارکنان از حرفش حساب ببرند اما وقتی به پایان سفرمان نزدیک شدیم، گفت: از امروز تو کارمند مورد اعتماد من هستی و همه کارهایی را که گفتم انجام خواهی داد و بازدید خواهی کرد.
حتی موقع حساب کرایه ماشین به حسابدارش گفت با ایشان قرارداد ببندید و این مبلغ را به حقوق ماهیانه اضافه کنید.
هیچ شک نداشتم که کار به این خوبی را با توسل به امام رضا(ع) یافتهام.
کم کم خیلی در کارم پیشرفت کردم و تصمیم گرفتم تا برای خودم کار کنم و این کارگاه را کم کم دست و پا کردم.
به گفته وی، هماکنون ۱۲ نفر در این کارگاه، به نام شرکت تعاونی صنایع دستی عقیق پاسارگاد، بهطور مستقیم مشغول به کار هستند و محصولات در دو مغازه بالای کارگاه به فروش میرسند.
این کارآفرین با اشاره به حمایت از کالای ایرانی گفت: هنگامی که کسی برای خرید کالای خارجی به مغازه من مراجعه میکند به شدت متأسف میشوم، برای اینکه برخی از کالاهای ایرانی کیفیت خوبی دارند و به اقتصاد کشور کمک میکنند و حقشان نیست اینطور مهجور بمانند. وقتی جوانان میگویند کار نیست، کاملاً اشتباه میکنند، کار هست اما به آسانی به دست نمیآید، من خود برای این کارگاه ۶ ماه تولید کردم و همه محصولات را بیرون ریختم تا توانستم به نقطه قابل قبولی برسم.
وی با توصیه به جوانان گفت: اندکی غیرت و ایمان باعث میشود تا کم کم آرزوهایمان به حقیقت تبدیل شوند.
در حال ترک مغازه با فنجانهای گلسرخی زیبا، با خود میاندیشم اراده و پشتکار برخی از افراد باعث میشود تا الگوی مناسبی باشند و با الگوبرداری از این تجربیات میتوانیم آینده خوبی را برای خود رقم بزنیم.
فاطمه پورمرادی
انتهای پیام