داریوش شایگان(1313- 2 فروردین 1397)، فیلسوف و متفکری در گستره جهانی و به تعبیری متفکری سیار در زیر آسمانهای جهان در جستجوی فضاهای گمشده بود. وی در 15 سالگی برای تحصیل به اروپا مهاجرت کرد و از همان دوران نوجوانی و جوانی، زبانهای فرانسه، انگلیسی، آلمانی، عربی، ترکی و زبان سانسکریت را فرا گرفت. شایگان، دلبسته سنت، عرفان، ادبیات و هنر شرقی، و در عین حال انسانی متجدد، در جستجوی شناخت فرهنگ، هنر و فلسفه جدید غرب بود. او همانطور که با متفکران جهان غرب نظیر هایدگر، رنه گنون، میشل فوکو، هانری کربن، ژیل دلوز و ژان بودریار و ... حشر و نشر داشت و یا از آنها تاثیر پذیرفته بود، از همنشینی با متفکران سنتی ایران همچون علامه طباطبایی، علامه رفیعی قزوینی، حکیم الهی قمشهای و سید جلالالدین آشتیانی نیز لذت میبرد و به گفته خودش در این همنشینیها، تجربه دمی عرفانی نیز از علامه طباطبایی فراگرفته بود.
شایگان، اندیشه و فلسفه خود را به گونهای تبیین کرد که میتوان آن را در لایههای مختلف زمانی، مورد مطالعه و بررسی قرار داد. وی، بهطور کلی در این منظومه فکری، ابتدا تصویر و شناختی از تاریخ، فرهنگ و میراث فکری و معنوی جهان شرق که داعیهدار سنت و معنویت فرهنگی است، ارائه میدهد و همچنین به واکاوی و آسیبشناسی مواجهه فرهنگ و تمدن شرقی با فرهنگ و تمدن غربی، و واکاوی تغییر و تحولات بنیادین جهان شرق و غرب میپردازد. شایگان فیلسوفی مفهومساز و گفتمانساز بود. او اندیشه خود را در چارچوب همین مفاهیم ابداعی، در مقالات و کتابهای متنوع خود که از نوعی روش تطبیقی الهام میگرفت و بیشتر آنها را به زبان فرانسه مینوشت، مطرح میکرد.
شایگان در کتاب «آسیا در برابر غرب» و «بتهای ذهنی و خاطره ازلی» که قبل از انقلاب منتشر شد، در قامت یک سنتگرای شرقی، به تبیین میراث جهان شرق میپردازد و به نقد مدرنیته روی میآورد و همانند نیچه و هایدگر، غرب را در ذیل نیهیلیسم تقلیل میدهد. البته باید گفت که سنتگرایی شایگان به معنای واپسگرایی نبود، ولی با این حال، وی سالها بعد در آثار بعدی خود، از رویکرد منتقدانه خود به غرب فاصله میگیرد و ساحت سنت را مربوط به حوزه زندگی فردی میداند و معتقد است برای حفظ سنت، باید در مناسبات عرفی دنیای مدرن، وارد شد و در عرصه زندگی شخصی، عوالم سنتی را حفظ کرد، اما در عرصه عمومی، به قانون، حقوق بشر و دموکراسی قائل بود.
شایگان در مقام تبیین و آسیبشناسی چگونگی شکلگیری تجدد و تاثیر آن بر جهان شرق، معتقد است که ما فرهنگهای شرقی در دوره تکوین فرهنگ غرب و یا همان «ضیافت مدرنیته غربی» در دوره رنسانس، دوران جنبش اصلاح دینی، عصر روشنگری و نهایتا در انقلاب صنعتی، حضور نداشته و در خواب بیخبری گرفتار شده بودیم و به تعبیر او در «تعطیلات تاریخی» به سر میبردیم، که ناگهان فرهنگ جدید غرب در قامت تجدد، ما را از این خواب تاریخی بیدار و خود را به ما تحمیل کرد. شایگان معتقد است این «تقدیر تاریخی»، «توهم مضاعف» را برای فرهنگهای پیرامونی و یا همان جهان شرق به همراه آورد، به گونهای که «از یک سو گمان میکنیم تفکر تکنیکی غرب را مهار میکنیم، و از سوی دیگر میپنداریم که میتوانیم هویت فرهنگی خود را حفظ کنیم، غافل از اینکه این پیشرفت ظاهری، به قیمت نابودی جمله آن ارزشهایی تمام میشود که مذبوحانه درصدد حفظ آنها هستیم».
شایگان معتقد است انسانهایی که در شکاف بنیادین سنت و تجدد قرار گرفته و میان ارزشهای سنتی از دست رفته و ارزشهای جدید و آینده گرفتار شدهاند، از منظر روانشناختی فرهنگی، دچار حالتی بیمارگونه به نام «اسکیزوفرنی فرهنگی» شدهاند که این بیماری فکری، خود را به صورت تعلق خاطر شدید و یا در عین حال نفرت و بیزاری مفرط به سنت و فرهنگ جدید عیان میسازد. به اعتقاد شایگان، چنین رویکردی، «کژتابی» ذهنی و یا تحریف معانی را در سطح تفکر و خلقیات اجتماعی به دنبال میآورد. از منظر او، این کژتابی در شکل عملی و در قالب «روکشکاری» پدیدار میشود که براساس آن، روکش کردن جهانبینی کهنه بر روی یک زمینه نو (سنتی کردن جامعه)، و روکش کردن یک گفتار جدید به یک زمینه کهنه (مدرنسازی) اتفاق میافتد که از پیامدهای چنین کژتابی ذهنی و روکشکاری، تقابل دوگانههای سنتگرایی و سنتگریزی و همچنین غربزدگی و غربستیزی پدیدار میشود. شایگان در این تحلیل، درصدد است به نوعی آسیبشناسی روانی و ذهنی بپردازد و به گفته خودش، «باستانشناسی عقبماندگی» را برملا سازد.
شایگان، اسکیزوفرنی فرهنگی را واقعیتی انکارناپذیر میداند و حتی بر این باور است که تنها جهان شرق، درگیر اسکیزوفرنی فرهنگی نیست، بلکه غرب نیز در سطحی دیگر با آن مواجه است. وی راهکار مواجهه با این پدیده را، «اسکیزوفرنی فرهنگی مهار شده» و به نوعی همزیستی و گفتوگوی آگاهانه فرهنگها و پرهیز از نزاعهای هویتیابی ناب فرهنگی میداند.
شایگان معتقد است در اوضاع آشفته فرهنگی امروز جهان مدرن، که عرصه تقارب سه پدیده افسونزدایی، تکنیکزدگی و مجازیسازی جهان است، شاهد بروز و ظهور انسان «چهل تکه» هستیم که دیگر به هویت خاصی تعلق ندارد و به نوعی چند هویتی است. و به نوعی ما در عصر «دورگهسازی همگانی» هستیم، و این شرایط نوعی عصر «مرقعکاری» را فراهم ساخته که بر اساس آن، هر انسانی در چارچوب ارتباطات فرهنگی، به چینش و ترکیب موزائیکوار دلبستگیها و علایق خود میپردازد.
شایگان در کتاب «انقلاب مذهبی چیست؟» معتقد است یکی از پیامدهای غربزدگی ناآگاهانه، «ایدئولوژیک کردن سنت» است. شایگان با چنین رویکری مخالفت میروزد و به نقد رویکرد ایدئولوژیزه کردن سنت و برخی چهرههای موثر آن یعنی شریعتی میپردازد. وی، ایدئولوژی را «آگاهی کاذب» میداند که با علم، دین و فلسفه نسبت و ارتباطی ندارد. او معتقد است روشنفکرانی نظیر جلال آل احمد و شریعتی، غرب را نشناختهاند و دچار «غربزدگی ناآگاهانه» شدهاند. وی معتقد است روشنفکران جهان سوم به دلیل فاصله گرفتن از نقش خود، بیشتر ایدئولوژی پردازند تا روشنفکر. شایگان در آسیبشناسی جریان روشنفکری معتقد است که روشنفکران ما به دلیل اشتباهاتشان در محاسبه و جانبگیریهای نااندیشیدهشان، عوامل فعال عقبافتادگی بودهاند. به اعتقاد این متفکر دوره معاصر، جریان روشنفکری در ایران چپزده است و در عین حال، از جامعه خود عقب افتاده و نتوانسته خود را با نیازهای جامعه و سیر تحولات آن همراه کند.
با نگاهی گذرا به مجموعه آثار فکری داریوش شایگان، میتوان چنین نتیجه گرفت که دغدغه و مسئله محوری این متفکر معاصر، فرهنگ و هویتهای فرهنگی است. شایگان به دنبال تفاهم و همزیستی فرهنگها بود و راه رسیدن به چنین همزیستی را، «گفتوگوی فرهنگها» آن هم در عصری که نظریه «برخورد تمدنها» مطرح شده، میدانست. علاوه بر این، «انسان» نیز در آثار و اندیشه شایگان، جایگاه برجستهای دارد، به نحوی که وی انسان مدرن را زائری گمشده در قاره روح میدانست که در جهان راززدایی شده و پرتلاطم امروز، باید برای رسیدن به «آگاهی» و «حقیقت»، در حال صیرورت و سیر و سلوک باشد.
شایگان به هنر و ادبیات شرق و غرب نیز دلبستگی داشت و به شناخت و درک آن اهتمام میورزید. وی در کتاب «در جستجوی فضاهای گمشده»، به تببین و مقایسه هنرهای شرقی و غربی میپردازد، و در «پنج اقلیم حضور» ما را با روحیه شاعرانگیمان آشنا میسازد و پای سخن حافظ، خیام، سعدی، فردوسی و مولانا مینشاند و از طرفی در «جنون هشیاری»، با شاعر بلندآوازه فرانسوی یعنی «شارل بودلر»، صاحب اثر معروف «گلهای شر» که او را بنیانگذار مدرنیته در قرن نوزدهم میدانند، آشنا میکند، و در «فانوس جادویی زمان»، کلید فهم رمان «در جستجوی زمان از دست رفته»، «مارسل پروست» را به دستمان میدهد.
یادداشت از بهنام افشار
انتهای پیام